اهمیت این بحث در دیدگاه ملاصدرا براساس نتایجی که از دیدگاه او در باب زندگی پس از مرگ گرفته شد نمایان میگردد. در فصل قبل به این نتیجه رسیدیم که در جهان پس از مرگ دو بعد حقیقت وجودی انسان یعنی نفس و بدن حضور دارند، همچنین بدن اخروی از نظر ملاصدرا بدنی مثالی و حاصل از فاعلیت و خلاقیت نفس است. با توجه به این موارد مسألهی اینهمانی شخصی از دو جهت قابل طرح است. یکی اینکه با توجه به آنچه در مورد حرکت جوهری نفس و کسب درجات و مراتب وجودی و ادراکی و سیر آن بین عوالم مختلف گفته شد، چگونه میتوانیم شخصی که با تکامل نفسانی خود به جهان دیگر وارد شده را شناسایی کنیم؟ در واقع چگونه میتوانیم شخص را همان شخص قبلی بدانیم در حالی که یکی از ابعاد وجودی او یعنی نفس او دچار تغییر و تحولاتی شده است؟ و اما جهت دیگر طرح مسألهی اینهمانی شخصی و اهمیت آن، با توجه به نظر ملاصدرا در مورد بدن اخروی و مثالی بودن آن قابل بیان است. زیرا در صورت اعتقاد ملاصدرا به مثالی بودن بدن اخروی و متفاوت بودن آن با بدن دنیوی نیز یکی از ابعاد حقیقت وجودی انسان اخروی متفاوت با انسان دنیوی خواهد بود و بنابراین باز این سؤال پیش میآید که آیا میتوانیم شخص اخروی را با توجه به تفاوت بدنها با شخص دنیوی یکی بدانیم یا خیر؟ به عبارت دیگر ملاک اینهمانی شخصی چیست؟ آیا بدن که یکی از ابعاد حقیقت انسان است هیچ تأثیری در اینهمانی شخصی ندارد؟
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
بررسی این دو جهت اهمیت بحث اینهمانی شخصی و پاسخ به سوالات مطرح، با روشن شدن وحدت نفس و ملاک اینهمانی شخصی از نظر ملاصدرا، از طریق برخی از مبانی و اصول او در باب کیفیت زندگی پس از مرگ حاصل میگردد.
۲-۲) وحدت نفس
نفس انسان از ابتدای حدوث جسمانی خود، سیر تکامل به سوی مراتب بالای وجودی را برای دستیابی به روحانیت کامل شروع میکند و در طی این مسیر، متناسب با هر مرتبهای که در آن قرار دارد بهرهمند از ویژگیهای آن مرتبه شده و در عالم متناسب با آن قرار میگیرد. اما با وجود این تحولات، وحدت نفس محفوظ خواهد بود. زیرا با توجه با اصل عینیت تشخص و وجود، تشخص هر شیئی به وجود آن است و هر چیزی غیر از وجود، از عوارض شخیصهی شئ است و به هیچ وجه از مقوّمات وجود آن به حساب نمیآید. بنابراین چون تشخص به وجود است نه عوارض وجود، تغییر و تحول عوارض به تشخص و قوام شی لطمهای وارد نمیکند. زیرا با وجود تغییر عوارض، وجود همچنان بدون تغییر باقی است. پس نفس با وجود تحولاتی که به سبب تکاملات و متناسب با عوالم مختلف کسب میکند، تشخص و هویت آن باقی به وجودش خواهد بود.
همچنین با توجه به اصل عینیت وحدت با وجود و اصل تشکیک مراتب وجودی باید گفت همانطور که وجود حقیقت واحد ولی مشکک و ذومراتب است، وحدت نیز یک حقیقت واحد و دارای مراتب است. بنابراین وحدت هر چیزی متناسب با وجود آن خواهد بود. شیئی که وجودش ثبات و قرار است، وحدتش نیز همینگونه است و شیئی که وجودی متغیر دارد، وحدتش نیز متناسب با تغیّرش است. همچنین وحدت موجود مادی به گونهای خاص و وحدت موجود مجرد غیر از آن است. نفس نیز موجودی است که ثبات و قرار ندارد اما وحدت دارد. زیرا وحدت او به وجودش است که حقیقت واحد ذومراتب است. از آنجا که عدم ثبات نفس و ذومراتب بودن آن به معنای حرکت جوهریاش است، این وحدت وجودی او را میتوان با توجه به حرکت جوهری و سیرش بین عوالم مختلف اینگونه بیان کرد که چون در «حرکت جوهری یک شئ اتصال برقرار است و هیچ انقطاعی وجود ندارد و از آنجا که اتصال نیز با وحدت مساوق است و این وحدت نیز از سنخ وجود است وحدت برقرار است.» (شیرازی، ۱۳۸۷، ص ۶۰۵) بنابراین همانطور که در توضیح اصل حرکت جوهری بیان شد، موضوع وحدت در حرکت جوهری وجود است و وجود با اینکه درجات و مراتب مختلفی از شدت و ضعف دارد، اما وحدت خود را در طول حرکت حفظ میکند و به همین جهت عامل وحدت نفس در مراحل مختلف نیز وجود خواهد بود.
۲-۳) ملاک اینهمانی شخصی از نظر ملاصدرا
با توجه به متفاوت بودن بدن اخروی با بدن دنیوی در عالم پس از مرگ و با معلوم گشتن وحدت نفس در تمام عوالم، این سؤال باقی میماند که آیا تفاوت بدن تأثیری در اینهمانی شخص دارد؟ آیا وحدت نفس و وجود، برای اینهمانی شخصی انسان در طول زندگی دنیا و در حضور در عوالم مختلف کافی است یا خیر؟ اگر وحدت نفس کافی است چگونه ممکن است بدن به عنوان بعد دیگر حقیقت انسان هیچ نقشی در اینهمانی انسان در آخرت نداشته باشد؟
اصولی که روشنترین پاسخ را برای چیستی ملاک اینهمانی فراهم میکنند، همانطور که قبلاً اشاره شد این دو اصل هستند: اصل شیئیت شی به صورت است نه ماده و اصل تشخص بدن به نفس است. براساس اصل اول هویت و حقیقت هر چیزی به صورت آن است. یعنی آنچه مقوم حقیقت شی است صورت است نه ماده. «هر حقیقت نوعیه به صورت خود آن، حقیقت نوعیه است نه به مادهی آن، چه مادهی شئ قوهای است که حامل حقیقت ذات آن است، پس شئ شئ است به صورتش نه به مادهاش.» (صدرالمتألهین، ۱۳۶۲، ص۴۴۴) زیرا از نظر ملاصدرا رابطهی ماده و صورت رابطهی نقص به کمال است. ماده ناقص و صورت کمال ماده است. همچنین «ماده برای شئ مادی، چه ماده از آن حیثیت که ماده است در صورت مستهلک است.» (همان، ص۴۴۵) بنابراین از آن جهت که صورت هر شئ فعلیت و کمال آن است؛ صورت، مقوم حقیقت هر شیئی خواهد بود و حقیقت با صورت کامل میشود. زیرا «حقیقتی برای ماده نمیباشد مگر قوهی حقیقت و قوهی حقیقت، حقیقت نیست…» (همان، ص۴۴۵) اگر مادهی شئ را حقیقت شئ بدانیم، برای مثال باید بگوییم که صندلی، میز و تخت، به سبب چوبی که از آن ساخته شدهاند، صندلی میز و تخت هستند. پس اگر چوب، صندلی و میز و تخت است، باید تمام چوبهای درختان را صندلی و میز بدانیم اما چنین نیست. (شیرازی، ۱۳۸۷، ص۵۹۹) درنتیجه وقتی حقیقت شی به مادهی آن نباشد اگر صورت همهی اشیاء و موجودات عالم را بدون ماده در نظر بگیریم و ماده را حذف کنیم و تمام صور بدون ماده باشند، باز صور عالم همان خواهند بود. به این ترتیب انسان نیز که یکی از موجودات عالم است دارای صورت نفس و مادهی بدن میباشد و حقیقت و هویت او به نفس خواهد بود نه بدن. در واقع آنچه انسان را انسان میکند نفس اوست و تا زمانی که نفس باقی است، انسان انسان است. هرچند که مادهی بدن او تغییر کند و یا از بین برود. بنابراین با توجه با این اصل، ملاک اینهمانی شخصی از نظر ملاصدرا نفس خواهد بود. زیرا آنچه حقیقت انسان را تشکیل میدهد ملاک اینهمانی محسوب میشود.
بدن انسان در عالم طبیعت از بدو تولد تا زمان مرگ دچار تغییرات و تحولات زیادی میشود. بدن در دوران کودکی متفاوت با بدن در دوران جوانی است و بدن در دوران پیری نیز متفاوت با بدن کودکی و جوانی است. همچنین بدن انسان ممکن است در طول عمرش دچار حوادثی شود و تغییراتی در آن بوجود آید، برای مثال ناقص شود و یا عضوی از آن آسیب دیده و از بین برود. اما با وجود تمام این حالات، ما هیچگاه نه یک شخص در دوران پیری را شخصی غیر از دوران کودکی و جوانی او میدانیم و نه اینکه شخصی را به سبب نقص عضو و یا آسیب دیدن بدنش شخصی دیگر لحاظ میکنیم. «زیرا اگرچه خصوصیات و ویژگیهای بدن در طول زمان، از جهت مقدار و وضع و غیر آن دگرگونی و تغییر مییابد، ولی در اینهمانی او خللی وارد نمیشود و ما میتوانیم انسانی را که قبلاً دیدهایم و سپس بعد از زمان درازی در حالی که حالات و خصوصیات جسم او دگرگون شده دوباره میبینیم، همان انسان بدانیم.» (صدرالمتألهین، ۱۳۶۳ب، ص۷۷۰) زیرا بدن ملاک اینهمانی شخصی نیست که با تغییر آن، هویت شخصی فرد هم تغییر کند یا از بین برود.
همانطور که در دنیا ملاک اینهمانی شخصی نفس است و بدن و تغییرات آن هیچ تأثیری در اینهمانی ندارد، در جهان پس از مرگ نیز چنین است. به همین سبب مثالی بودن بدن در عالم دیگر منافاتی با اینهمانی شخص، نخواهد داشت. زیرا با توجه به اصل شیئیت شئ به صورت است، وقتی نفس با حرکت خود و طی مراتب کمالی به مرتبهای برسد که از بدن دنیایی بینیاز گردد و کارهایش را بوسیلهی بدن برزخی انجام دهد، باز همان خواهد بود. خلاصه انسان با بدن مثالی همان انسان با بدن دنیایی است، زیرا چیزی از او تغییر کرده که در انسانیت انسان و شخصیت او موثر نیست. پس اگرچه بدن دنیوی در عالم پس از مرگ وجود ندارد ولی انسان همان انسان است.
علاوه بر اصلی که بیان شد، ملاک بودن نفس در اینهمانی شخصی را میتوان با توجه به اصل تشخص بدن به نفس نیز دریافت. زیرا از آنجا که در این اصل تشخص بدن به نفس دانسته میشود باید نتیجه گرفت که وقتی هویت خود بدن به امر دیگری یعنی نفس است، بدن نمیتواند ملاک اینهمانی باشد. بنابراین تا وقتی نفس باقی است، وجود و تشخص یک شخص استمرار خواهد داشت، هرچند ظواهر جسمانی او از قبیل کم و کیف، زمان و مکان و … تغییر کند. پس حتی اگر صورت طبیعی انسان تغییر کرده، به صورت مثالی یا صورت عقلی تبدیل شود، اینهمانی شخصی محفوظ است.
نکته: با توجه به ملاک بودن نفس در اینهمانی شخصی و بیتأثیر بودن بدن در آن، این مسأله مطرح میشود که چگونه یک بعد حقیقت انسان یعنی بدن در هویت و تشخص او نقش ندارد؟ اگر چنین است پس چرا بدن را جزئی از حقیقت انسان میدانیم و حضور آن در جهان پس از مرگ را به علت تعلق ذاتی نفس به بدن و رابطهی اتحادیاش با آن ضروری میشمریم؟ آیا با ملاک بودن نفس به تنهایی در اینهمانی شخصی، تعلق ذاتی نفس به بدن و ضرورت وجود بدن در جهان پس از مرگ بیمعنا نخواهد بود؟
این سؤالات نیز با دقت در اصول و مبانی ملاصدرا قابل پاسخگویی است. در اصل هفتم از اصول ملاصدرا در اثبات بدن اخروی اشاره شد که ماده در یک شئِ مرکب از ماده و صورت به دو حیث لحاظ میشود؛ حیث بهشرطلا و حیث لابهشرط و همچنین اینکه مادهی بهشرطلا مادهی متعین است و مادهی لابهشرط ماده به اعتبار جنسیت و ابهام است. در بیان نوع تعلق نفس به بدن نیز گفته شد که مقصود از تعلق نفس به بدن و نیازمندی نفس به ماده برای تشخص یافتن، مادهی مبهم وغیرمتعین است نه مادهی متعین. بنابراین با در نظر گرفتن ماده به دو اعتبار مبهم و متعین، باید مقصود ملاصدرا از اصل شیئیت به صورت است نه ماده، مادهی متعین باشد نه مادهی مبهم و لابهشرط که ترکیب اتحادی با نفس دارد و متعلق ذاتی آن است. بنابراین مادهی مبهم، به سبب ترکیب اتحادیش با نفس، جزء حقیقت انسان است و وجود آن به همراه نفس در تمام عوالم ضروری خواهد بود. براین اساس باید گفت که ترکیب اتحادی بین نفس و بدن، اولاً و بالذات بین نفس و «بدنما» است و ثانیاً و بالعرض بین نفس و بدن متعین، زیرا «بدنما» در ذات و وجود نفس مأخوذ است و به همین سبب رابطهی ذاتی نفس با بدن متعین دنیوی و مدبریّت نفس نسبت به آن، بالعرض است. بدن حقیقی انسان نیز همین «بدنما» است که به سبب تعلق ذاتی به نفس، حیات آن مانند نفس بالذات است[۳۱]. پس از آن جا که مادهی متعین و بدن متعینِ نفس در هر عالم، حیات بالعرض دارد و تنها «بدنما» به سبب اینکه شأنی از شئون نفس است مستحق اتصاف به حیات بالذات است، «در تمام مراحل نفس و سیر او بین عوالم فقط «بدنما» باقی است و آنچه زائل و نابود شدنی است بدن متعین است.» (صدرالمتألهین، ۱۹۹۰، ج ۹، ص۹۸) بنابراین چون مادهی متعین جزء حقیقت انسان نیست، تغییر آن از عنصری به مثالی و برزخی هیچ تأثیری در اینهمانی شخصی انسان نمیگذارد، اما مادهی مبهم بخشی از حقیقت انسان محسوب میشود و بنابراین وجود آن در جهان پس از مرگ ضرورت دارد.
۲-۴) نتیجهی فصل دوم
۱) وحدت نفس در تمام مراحل و عوالم به وجود است. در واقع وجود، عامل اینهمانی نفس و وحدت آن با وجود عدم ثبات و تغییراتش خواهد بود.
۲) ملاک اینهمانی شخصی، نفس و مادهی مبهم است و به همین سبب تغییرات در مادهی بدنی متعین هیچ لطمهای به اینهمانی شخص وارد نمیکند و با وجود دگرگونی مادهی متعین هویت شخص ثابت خواهد بود.
۳) از آن جهت که حقیقت و هویت انسان به نفس است و وحدت نفس نیز با واحد بودن وجود در عین بهرهمندی از درجات و مراتب متفاوت در شدت و ضعف، باقی است، میتوان به این نتیجه رسید که حقیقت انسان و ملاک این همانی او وجود است و به همین سبب ما در دنیا انسانی که به پیری و کهنسالی رسیده است را همان انسان در سنین جوانی و کودکی میدانیم، هرچند که عوارض مشخصهی او تغییر کرده باشد. همینطور در مورد اینهمانی انسان در عوالم دیگر نیز چنین است که چون وجود انسان در عالم برزخ و عوالم بالاتر محفوظ است، «[…] عوارض مشخصه و هیولویت هم اگر نباشد، باز انسان، انسان و عین خودش است. اگر همین وجود با حرکت جوهری لطافت پیدا کند و بدن دنیایی بدن مثالی شود، این بدن مثالی، باز انسان است؛ اگرچه هیولویت از او حذف شده است.» (سبزواری، ۱۳۸۷، ص۶۰۲)
فصل سوم؛ کیفیت بدن اخروی و نسبت آن با بدن دنیوی در دیدگاه ملاصدرا
۳-۱) مثلیت بدن اخروی با بدن دنیوی
۳-۱-۱) بدن اخروی مثالی است
براساس آنچه از اصول و مبانی ملاصدرا حاصل میشود، دیدگاه او در مورد کیفیت بدن اخروی به عنوان بدن مثالی روشن میگردد.
نفس انسان پس از طی مراحل تکامل در عالم طبیعت و از قوه به فعل درآمدن، اعم از اینکه از سعدا و از اشقیا باشد، از بدن عنصری دنیوی بینیاز گشته و با فرا رسیدن مرگ آن را ترک میکند، اما جزئی از بدن را که همان قوهی خیال است در عالم دیگر همراه خود خواهد داشت. نفس از طریق قوهی خیال که مدرک صور است به ادراک پرداخته و ذات خود را به صورت جسمانی تخیل میکند؛ به همان صورتی که هنگام رؤیا و خواب دیدن نیز بدن شخصی خود را تصور کرده و با آن امور را حس میکند. در واقع «نفس که در ابتدای پیدایش خود از هر کمال صوری خالی است، پس از طی مراحلی از تکامل با ورود به عالم دیگر خالق صور میگردد.» (حسنزادهآملی، ۱۳۸۰، ج۲، ص۴۸) و به این ترتیب بدنی را خلق میکند که مانند صور دیگر مخلوق او، هرچند برخی از ویژگیهای مادهی دنیوی را دارد، اما بسیاری از لوازم جسم دنیوی را ندارد. این بدن بدنی مثالی و متفاوت با بدن فسادپذیر دنیوی است و در واقع ویژگیهای آن متناسب با عالمی است که نفس در آن قرار دارد یعنی عالم برزخ[۳۲]. بدن مثالیِ مخلوق نفس، بدنی متناسب با اخلاق و ملکات و خلقیات و فضائل و رذائلی است که انسان در دنیا کسب کرده است. انسان براساس اعمالی که در دنیا انجام میدهد چه در جنبهی خیر و چه در جنبهی شر، به سبب تکرار آنها و غلبهی رفتار در نفس او، ملکاتی را کسب میکند که در آخرت متناسب با همان ملکات، پاداش و کیفر میبیند و در واقع بدن متخیل او، از اعمال و کردار او ساخته میشود، زیرا تابع قوهی خیال و حقیقت نفس است یعنی اگر انسان از ملکات خوب نفسانی برخوردار باشد، بدنی خوش سیما و خوب و اگر مفاسد اخلاقی داشته باشد بدنی متناسب با اخلاقیات خود میسازد[۳۳]. به عبارت دیگر انسان در جهان طبیعت، بواسطهی ملکات نفسانی و اخلاق و اعمالی که دارد، جهان درون خود را از انواع حیوانات وحشی و آتشهای سوزان یا لذتهای مطبوع میسازد. در واقع بهشت و جهنم برای مؤمنین و کافرین از هم اکنون آفریده میشود و انسانها با اعمال و اخلاق خود آن را میسازند، اما حجاب طبیعت مانع از این میشود که انسان بهشت و جهنم را درک کند. هر کس حجابها را از بین ببرد و چشم بصیرت داشته باشد میتواند آن را مشاهده کند. اما هنگام بر پا شدن قیامت کبری و کنار رفتن پردهها، این حقیقت برای همهی انسانها کشف خواهد شد[۳۴]. بنابراین از آنجا که بهشت و جهنم حاصل اعمال ما و آفریده شده در همین دنیا هستند باید گفت «بهشت و جهنم در خود ارواح یعنی در خود نفوس انسانی است. ولی غیرمحقق توهم میکند که این ارواح در بهشت و جهنماند» (حسنزادهآملی، ۱۳۸۰، ج۲، ص۵۴۵)
البته بهشت و جهنم و ظهور اعمال انسان در آنجا، همانطور که از سخن ملاصدرا معلوم است، مربوط به عالم قیامت است. اما در عالم برزخ نیز آنچه انسان از پاداش و کیفر و لذات و آلام از طریق بدن متخیل مثالی میچشد، حاصل اعمال او و مربوط به تصورات نفس اوست که اگر پاک طینت باشد چیزهایی که مسانخ با طبع اوست از قبیل باغهای آماده برای هر نوع تفریح و لذت، حوریان زیبا، کاخهای سر به فلک کشیده، انواع خوردنیها و آشامیدنیها و بهطور کلی آنچه بخواهد، تصور میکند و با تصور او آن موجودات در خارج فراهم میشود و از آنها بهرهمند میگردد و اگر بد سرشت باشد، باز طبق سنخیت ذاتی خود چیزهایی که او را آزار میدهد و ناراحتی و عذاب او را فراهم میسازد، از قبیل آتشهای سوزان، آبهای جوشان و چرکین، با تصور خود پدید آورده و معذب میشود. (صدرالمتألهین، ۱۳۵۴، ص۴۲۹؛ ۱۳۸۱، ص۶۵۲) همچنین است در مورد امور مربوط به قبر و عذاب و ثوابی که انسان در آنجا درک میکند. نفس پس از جدایی از بدن دنیوی، با عالم بودن به ذات خود و به همراه داشتن قوای مدرکه، ذات خود را تخیل میکند و خود را عین انسان در گور شده میبیند و بدن را مدفون مییابد. اگر بدبخت باشد، آنچه دریافت میکند به صورت عقوبتهای حس است و اگر خوشبخت باشد، ذات خود را سازگار و همنشین صورتهای وعده داده شده ادراک میکند. (همان، ۱۳۸۲، ص۳۵۴)
بنابراین به سبب اینکه تمام لذتها و المهای آخرت از نفس ناشی میشود از مقولهی لذات دنیا و دردهایش نیست. لذتهای اخروی بر خلاف لذتهای دنیوی عاملی برای دفع آلام نیستند. زیرا تمام لذتها و آلام دنیوی انفعلات نفساند که در خارج بر آن وارد میشوند و نفس را متأثر میکنند. اما لذتهای اخروی که از مقولهی فعلاند، ابتهاجات نفس به ذات و لوازم و افعال آن به لحاظ افعال هستند. و چون فعل و انفعال دو مقولهی مختلفاند، هیچ اشتراک ذاتیای ندارند و همچنین چون لذت فعلی در جنس و حد متفاوت با لذت انفعالی است، هیچ یک قابل قیاس با هم نیستند. به همین دلیل در بهشت تمام لذایذ نفسانی بهگونهی کمالی میباشند. (حسنزادهآملی، ۱۳۸۰، ج۲، ص۵۴۳) و به همین صورت عذاب اخروی نیز از عذاب دنیا شدیدتر است. زیرا آتش آخرت که از بواطن و قلوب است، شعلهورتر است و به ظاهر سرایت میکند. (آشتیانی، ۱۳۵۹، ص۲۱۰)
نکتهی قابل توجه در اینجا این است که اگرچه صور برزخی معذب یا مثابِ موردِ ادراک انسان و بدن مثالی او در عالم برزخ، عذاب قبر و همچنین جهنم و بهشتی که در قیامت برای انسان ظاهر میشود، مولود خیال و آفریدهی نفس هستند، اما واقعیت خارجی دارند. به همین سبب نباید این امور را اموری تخیلی به معنای موهوم که هیچ تحققی در عالم خارج ندارند دانست. ملاصدرا در این باره میگوید:
و مبادا که بپنداری که چیزهایی که انسان بعد از مرگش ملاحظه میکند، از قبیل حالات قبر و ترسهای مربوط به قیامت، پندارهای محض و تخیلات صرف هستند که وجودی در عالم عینیت ندارند، چنانکه بسیاری از منسوبین به حکمت و شباهت جویان با حکماء پنداشتهاند. هیهات! هیهات! این پندار نزد ما به مقیاس شریعت کفر است و به معیار حکمت ضلالت است، بلکه حقیقت این است که مردم در خوابند، پس چون بمیرند بیدار شوند. (همان، ۱۳۵۴، ص۴۲۰)
ملاصدرا معتقد است همانطور که اصحاب کرامت با نیروی همت و ارادهی خویش قادر به خلق صوری هستند که در عالم خارجند، همهی انسانها در آخرت بواسطهی خارج شدن از پرده و غبار عالم طبیعت، قادرند با نفس خود صورتهای متناسب با ملکات و صفات باطنی خویش را بیافرینند. (همان، ۱۳۸۱، ص۶۵۲؛ ۱۳۶۳ب، ص۷۶۹)
نکتهی دیگری که لازم به بیان است این است که براساس فاعلیت نفس در خلق صور و بیان اصول ملاصدرا در مورد یکی شدن علم و خواسته در آخرت که گفته شد نفس هر چیز را بخواهد با تصور آن بلافاصله برای او حاضر خواهد بود، باید گفت:
هر اهل سعادتی در آخرت عالمی است که در آن هر چه میخواهد موجود میشود و هر کس را که راغب در صحبت وی باشد در چشم به هم زدن با خطور ناگهانی انشاء و آفریده میگردد، پس عوالم در آنجا بینهایت هستند، هر یک از آنها مثل عرض آسمانها و زمیناند بدون اینکه شریک یا سهیمی مزاحمت کند، پس هر دانایی دنیایی است و پروردگار عزوجل نیز رب این همه عوالم (رب العالمین) است. (به نقل از حسنزادهآملی، ۱۳۸۰، ج۲، ص۴۲۰)
۳-۱-۲) بدن اخروی بدنی غیر از بدن دنیوی است
ملاصدرا در برخی از آثار خود به بیان مواردی در ذکر تفاوت میان مادهی دنیوی و اخروی میپردازد و در واقع با این بحث به تفاوتهای میان دو عالم دنیا و آخرت اشاره میکند. البته در بیان این تفاوتها به آیاتی از قرآن که اشاره به ویژگیهای دنیا و آخرت و یا اشاره به تفاوتهای دو عالم دارد بیتوجه نیست. براساس آنچه ملاصدرا در باب تفاوت دو عالم و مادهی دو عالم بیان میکند میتوان به یکسان نبودن بدن دنیوی و بدن اخروی از نظر او پی برد. به ویژه اینکه این مسأله را میتوان با توجه به مواردی که ملاصدرا در آثار خود به بیان ویژگیهای بدن دنیوی و اخروی میپردازد نیز به وضوح مشاهده کرد.
۳-۲-۱-۱) تفاوت مادهی دنیوی و اخروی
۱) براساس تفاوت اول از نظر ملاصدرا، در دنیا قوهی هر چیزی بر فعل آن تقدم دارد و در آخرت فعل بر قوه مقدم است. زیرا در دنیا قوه عبارت است از امکان و استعدادی که قابلیت به فعل رسیدن دارد. بنابراین آنچه در دنیا قوه است باید به فعلیت برسد و به همین دلیل امر بالقوه در دنیا مقدم بر امر بالفعل است. و اما عالم آخرت عکس عالم دنیاست، زیرا در آنجا امر بالفعل مقدم است نه امر بالقوه[۳۵]. از نظر ملاصدرا تقدم قوه بر فعل در دنیا از لحاظ زمانی است وگرنه به لحاظ ذاتی فعل است که بر قوه تقدم دارد. در آخرت نیز گرچه قوه متأخر از فعل است اما در واقع تقدم ذاتی بر آن دارد و میتواند بدن مثالی را خلق کند. (همان، ۱۳۶۱، ص۸۳) قوهای که در آخرت از آن بدن خلق میشود، در واقع همان قوهی خیال است که نفس به عنوان فاعل از طریق آن صور خیالی و از جمله بدن اخروی را خلق میکند که قائم به آن هستند. به همین سبب در آخرت فعل نفس به لحاظ زمانی مقدم بر قوه است اما این قوه است که ذاتاً و وجوداً مقدم بر فعل میباشد. بنابراین بدن اخروی که حاصل نفس و خلاقیت آن است، بدنی است که به سبب این ویژگیِ متفاوت عالم آخرت و عالم دنیا متفاوت با بدن دنیوی است.
۲) در بیان تفاوت دوم که در واقع تکمیل کنندهی تفاوت قبلی است؛ فعل در دنیا برتر و شریفتر از قوه است و در آخرت قوه از فعل برتر و شریفتر است و علت چنین تفاوتی از نظر ملاصدرا وارونگی و انتکاس عالم دنیا نسبت به عالم آخرت است[۳۶]. البته ملاصدرا در عرشیه علت برتری فعل در دنیا را غایب بودن آن میداند و علت برتری قوه در آخرت را فاعل فعل بودن و قدرت بر خلق بدن اخروی ذکر میکند. (صدرالمتألهین، ۱۳۶۱، ص۸۳)
۳) براساس تفاوت سوم، بدن دنیوی برحسب استعداد و آمادگیای که دارد به سوی تکامل و فعلیت حرکت میکند و با دستیابی به تکامل قابلیت پذیرش نفس را مییابد. در واقع بدن دنیوی با حرکت و به فعلیت رساندن استعدادهای خود به مرحلهی نفس میرسد و نفسی که حاصل تکامل مادهی بدن است، در واقع در سیر تکامل خود، سبب تکامل و لطافت بدن میشود. پس در دنیا نفس از بدن حاصل میشود و بدن مستعد پذیرش نفس است. اما در آخرت چنین نیست زیرا در آنجا نفس برحسب استیجاب و استلزام، خالق و فاعل بدن خود خواهد بود. در واقع بدن در آخرت نتیجهی فعل نفس و صادر از آن است. بنابراین بدن اخروی برخلاف بدن دنیوی مخلوق نفس و قائم به آن است؛ هیچ قوه و استعدادی ندارد و حاصل تکامل نفس و رسیدن آن به مرتبهی خلاقیت میباشد[۳۷].
میتوان گفت ملاصدرا با بیان این تفاوت، اشارهای به تفاوت نسبت و رابطهای که نفس و بدن در دنیا و آخرت با یکدیگر دارند، کرده و براساس ویژگی منحصربهفرد نفس که در حدوث جسمانی نیازمند به بدن است و در مراحل بعدی مستقل و بینیاز از بدن دنیوی شده و توانایی خلق بدنی متناسب با مرتبهی خود را پیدا میکند، این تفاوت را ذکر میکند. البته این مطلب یعنی قائل شدن به تفاوت بین بدن دنیوی و اخروی براساس حدوث جسمانی نفس در بیان تفاوت بعدی بیشتر مشخص میگردد.
۴) براساس توضیحاتی که قبلاً در باب نحوهی حدوث نفس و حرکت و تکامل تدریجی بدن و نفس و نیاز هر دو به یکدیگر در تکامل داده شد، معلوم میگردد که شکلگیری بدن دنیوی به نحو تدریجی و با سیر مراحلی صورت میگیرد و به همین دلیل بدنی که در ابتدا پدید میآید متفاوت با بدن در پایان سیر تکامل خود در دنیا خواهد بود. ولی بدن اخروی که مخلوق نفس است، بهطور دفعی و یکباره حاصل میشود و به سبب نداشتن سیر تدریجی شکلگیری، آغاز و غایتی نخواهد داشت که متفاوت باشد. بنابراین تفاوت بدن دنیوی و اخروی در این است که بدن دنیوی در دنیا مراتبی از نقص و کمال دارد ولی در بدن اخروی درجات و مراتب مختلف تکامل دیده نمیشود و بدن هر چه هست در همان ابتدا خواهد بود. (صدرالمتألهین، ۱۳۶۳ب، ص۷۷۲)
۵) ملاصدرا در بیان تفاوت پنجم معتقد است؛ از آن جهت که نفوس انسانها در آخرت از نظر تعداد نامتناهیاند، بدنها نیز چون حاصل از نفوساند نامتناهی میباشند. اما نامتناهی بودن ابدان سبب به وجود آمدن تراکم و انبوهی و تزاحم مکانی نخواهد شد. زیرا در عالم آخرت که برخلاف عالم دنیا غیرمادی است، نامتناهی بودن ابدان، مشکلاتی که در وضعیات مادی به وجود میآید ایجاد نمیکند. براین اساس ابدان اخروی با هم تزاحم مکانی ندارند[۳۸].
۶) ملاصدرا معتقد است ماده در آخرت لطیفتر و بسیطتر از ماده در دنیاست. بنابراین مادهی اخروی به سبب لطافتش، در پذیرش صورت سریعتر عمل میکند و به سبب بساطتش صورتی که میپذیرد شریفتر از صورت مادهی دنیوی خواهد بود. به عبارت دیگر هر چه ماده لطیفتر و بسیطتر باشد به همان نسبت صورت آن نیز شریفتر خواهد بود. و اما نفس انسانی از تمام امور لطیفتر و سریعتر بوده و درنتیجه صورت پذیری آن نیز لطیفتر و سریعتر است[۳۹].
۷) تفاوت دیگر مادهی دنیوی و اخروی این است که هرگاه صورت مادهی دنیوی از بین رود، برای بازگرداندن آن نیاز به علتی خارجی است که دوباره به آن ماده صورت ببخشد. مانند صورت سفیدی و سیاهی در ماده که در صورت زائل شدن آنها خود مادهی قابل نمیتواند صورتها را برگرداند. اما مادهی اخروی اگر صورت در آن غایب شود، برای بازگرداندن آن نیاز به علتی خارجی و کسب و تحصیل جدیدی ندارد، بلکه ذات و مقومات ذاتش بدون نیاز به امری جدا از ذات قادر به حاضر ساختن صورت میباشند. (صدرالمتألهین، ۱۹۹۰، ج۹، ص۲۲۳)
۸) در آخرت تمام بدنها دارای روح بوده و ذاتاً زنده هستند و به همین سبب در آنجا برخلاف دنیا هیچ بدنی یافت نمیشود که زنده نباشد. همچنین در دنیا بدنهایی که جان دارند و زندهاند، حیاتشان امری است که بر آنها عارض شده و میتواند از آنها جدا شود. اما بدنهای اخروی ذاتاً حیّ و زندهاند زیرا مخلوق نفس بوده، قائم به آن هستند و از آن جدا نمیشود. (همان، ۱۳۶۱، ص۸۲)
۹) این تفاوت از ملامحسن کاشانی شاگرد ملاصدرا نقل شده است که ابدان دنیوی ابدانی لحمی و متناسب با عالم طبیعت هستند که مرکب از اخلاط میباشند. این اخلاط نیز همواره در معرض تغییر و تحول و آفات قرار دارند. اما ابدان اخروی به سبب متفاوت بودن مادهی آنها از آفت و تغییر و فساد و نابودی مصون هستند. (دینانی، ۱۳۶۸، ص۱۵۸)
۱۰) مطلب دیگر این است که ملاصدرا در آثار خود به روایاتی از ائمه اشاره میکند که با دقت در آنها به این مسأله پی میبریم که بدن اخروی بدنی متفاوت با بدن دنیوی است و ویژگیهای مادهی دنیوی را ندارد. در واقع بهرهمندی از مضمون این روایات سازگار با وجود مادهی دنیوی در آخرت نیست. برخی از آنها از این قبیلاند: اهل بهشت مجرد و جوان هستند؛ در آخرت افراد نیکوکار و بهشتی زیبا و افراد گناهکار و جهنمی زشت هستند هرچند در دنیا چنین نبوده باشند؛ دندان انسان کافر در آخرت به شکل کوه احد است؛ چهرهی اهل بهشت هنگام ورود به بهشت مثل ماه شب بدر میدرخشد. (همان، ص۳۰؛ ۱۳۸۱، ص۶۲۶)
۱۱) با دقت در برخی آیات قرآن[۴۰] که در باب معاد و عالم آخرت است، به این مسأله پی میبریم که عالم دنیا و عالم آخرت دو عالم مجزّا و متفاوت از یکدیگرند. ملاصدرا نیز در آثار خود از جمله در اسرارالآیات به این آیات اشاره میکند. او دنیا و آخرت را از حیث جوهر و ذات متباین میداند و معتقد است عالم آخرت و دنیا فقط در اوصاف و اعراض متباین نیستند بلکه از حیث وجود و نوع نیز متباین و متخالفاند. زیرا اگر دنیا و آخرت را فقط در صفات و اعراض متفاوت بدانیم، نمیتوانیم هر یک از آنها را عالمی تام و مستقل لحاظ کنیم. بنابراین عالم آخرت در جوهر وجودی، نوعی مباین با عالم دنیا است. همچنین ملاصدرا عالم آخرت را در مرتبهی وجودی اشرف از عالم دنیا میداند و به سبب همین اشرفیت، تمام امور مربوط به آخرت از جمله عقاب و ثواب از شدت و قوت بیشتری بهرهمند خواهند بود. (پویان، ۱۳۸۹، ص۲۴۹-۲۴۸)
براساس آیهی ۵۶ سورهی نساء که در مورد عذاب اهل جهنم است، ماده و بدن انسان در آخرت باید بهگونهای باشد که طاقت عذاب اخروی را داشته باشد. زیرا مادهی دنیوی در آتش جهنم به سرعت میسوزد و از بین میرود و طاقت عذاب اخرویِ هزاران برابر را نخواهد داشت. در واقع مادهی اخروی باید بهگونهای باشد که طعم عذاب اخروی را بچشد و وقتی از بین رفت، دوباره تبدیل به بدن شود. اما بدن دنیوی چنین قابلیتی ندارد و به همین دلیل بدن اخروی باید از نوع ماده و جسم خاصی باشد که تحمل عذاب اخروی را داشته باشد. ( پویان، ۱۳۸۹، ص ۲۷۴)