علامه جعفری در تفسیر تشبیههایی که در این خطبه به کار رفته است مینویسد: « دو تشبیهی که امیرالمؤمنین علی (ع) در این جملات فرمودهاند، فوقالعاده با عظمت و آموزنده اند. تشبیه یکم: آن مرد سست عنصر و پیرو هوا مانند شترانی هستند که ساربان ندارند. هر عامل دیگری که آنها را از یک طرف جمعآوری کند، از طرف دیگر پراکنده میشوند. علت این پراکندگی برونی و ناتوانی از اجتماع و تشکّل، عبارت است از پراکندگی روانی؛ یعنی هنگامی که روان هر یک از افراد جامعه، مبتلا به بیماری چندشخصیتی یا تجزیۀ شخصیت شد. تردیدی نیست که از تجمع و تشکل برونی با دیگر افراد جامعه ناتوانتر خواهد بود. تشبیه دوم: که واقعا از لحاظ ظرافت بسیار شگفتانگیز است این است که امیرالمؤمنین احساس راحتی و نجات آن مردم را در موقع جنگ به وسیلۀ پراکنده شدن از آن حضرت به احساس راحتی و نجات زنی که بچه بزاید تشبیه فرمودهاست. زیرا زن همین که بچه را بزاید مانند این است که عامل مرگ و درد و اضطراب را از خود دور کرده است. (جعفری: ۱۳۷۵: ۲۰۶-۲۰۷ ج ۱۷).
۶-۳-۱-۳ کنایه
کنایات زیبا نیز بخشی از اعجازهای بلاغی نهجالبلاغه را در حوزۀ علم بیان تشکیل میدهد. در خطبۀ ۱۶۵ که امام (ع) به توصیف طاووس پرداخته است در بخشی از بیانات ایشان آمده است: « مإذا رمی ببَصرِه إلی قوائِمه زَقأ مُعولاً بِصوتٍ یکادُ یبینُ عن استغثاتهِ و یشهدُ بصادقِ توجُّعِه لأنَّ قوائمِهِ حُمشٌ کقوائمِ الدیکَه الخَلاسیَّه» (و در آن هنگام که به پاهایش مینگرد، صدایی ناله مانند بر میآورد چنان جانداری که درپناهجویی خود را آشکار میکند و فریاد او به صدق احساس و دردش گواهی
میدهد؛ زیرا پاهایی سیاهرنگ و زشت و نازک دارد، مانند پاهای خروس خلاسی.) علامه جعفری این کلام امام (ع) را کنایه از بیان قانونِ حفظ تعادل میداند:
«امیرالمؤمنین (ع) در این جملات صریحاً نمیفرماید که علت نالۀ طاووس در هنگام نگریستن به پاهایش معلول شدت احساس زیبایی بال و پر و دیگر اعضای اوست، ولی این احتمال که ممکن است چنین باشد منتفی نیست. باید دقیقا بیاندیشیم در این که:
گیرم که خارم خاربد، خار از پی گل میزهد صراف زر هم مینهد جو بر کف مثقالها.
آیا قانونی بسیار یا اهمیت به نام قانون حفظ تعادل در پشت پرده وجود دارد که نمیگذارد حیات از تعادل خود منحرف گردد…؟ (جعفری: ۱۳۷۵: ۲۵۰-۲۵۱ ج ۲۶).
۲-۳ بررسی زندگی آراء و اندیشه های مولانا
در ادامه به اختصار به زندگی و اندیشه های مولانا و معرفی آثار وی میپردازیم:
۱-۲-۳ زندگی مولوی
مولانا جلال الدین محمد بلخی، در ششم ربیع الاول ۶۰۴ در شهر بلخ دیده به جهان گشود. برخی به پارهای قراین ولادت او را قریب پانزده سال پیش از این تاریخ دانستهاند. مولانا همراه پدر، شهر به شهر از بلخ تا بغداد رفت. کاروان پدر بر سر راه خود در نیشابور به ملاقات شیخ فریدالدین عطار رفت عطار نسخهای از اسرارنامۀ خود را به مولانا هدیه کرد . سلطان ولد از بغداد به حج رفت در بازگشت قریب چهار سال در ملطیه مقیم شد و سپس به لارنده رفت و هفت سال در این شهر بود، ظاهرا در سال ۶۲۶ یا ۶۲۷ به دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی به قونیه رفت و سرانجام در هجدهم ربیعالاخر ۶۲۸ در قونیه درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد.
در آن هنگام مولانا ۲۴ سال داشت. او در سال ۶۲۲ هجری در هجده سالگی در لارنده با گوهر خاتون، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرده بود. دو پسر مولانا به نامهای بهاءالدین محمد معروف به سلطان ولد و علاءالدین محمد از گوهر خاتون به دنیا آمده بودند.
مولانا تحصیل خود را در بلخ آغاز کرده بود و با علمایی که با پدر او نشست و برخاست داشتند آشنا شده بود. پس از وفات پدر برای تحصیل با حلب رفت و در مدرسۀ حلاویّه منزل گرفت. پس از حلب به دمشق رفت و هفت یا چهار سال در آن شهر اقامت گزید. در آن ایام شیخ محیالدین عربی آخرین سالهای حیات خود را در دمشق میگذرانید. ظاهرا مولانا بیش از چهارسال در دمشق اقامت نکرده است زیرا در سال ۶۳۸ که سال وفات محیّالدین عربی و سید برهان الدین محقق ترمذی بود از قیصریه به قونیه بازگشته بود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در سن سی و سه سالگی به قونیه بازگشت و به ارشاد برهانالدین به ریاضت پرداخت. برهان الدین در کودکی هم تعلیم مولانا را عهده دار بود. وی در سال ۶۳۸ ه.ق در قیصریه وفات کرد و در همان شهر به خاک سپرده شد.
مولانا که پس از وفات پدر در سال ۶۳۸ه به خواهش مریدان و وصیت پدر بر مسند ارشاد نشسته بود، تا سال ۶۴۲ ه به تدریس فقه مشغول بود.
روز شنبه ۲۶ جمادیالآخر سال ۶۴۲ ه بزرگترین حادثۀ زندگی مولانا رخ داد. شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی ناگهان به قونیه آمد و در خان شکر فروشان یا برنج فروشان منزل گرفت. در آن تاریخ مولانا ۳۸ سال داشت. آنچه از یگانه اثر برجای مانده از شمس که به مقالات شمس معروف است بر میآید وی مرید شیخی به نام ابوبکر زنبیل باف یا سله باف تبریزی بود. گویا شمس و فخرالدین عراقی هر دو از تربیت یافتگان باباکمال جندی و از خلفای نجمالدین کبری بودند. خود گوید: با خدا راز و نیاز میکردم که پروردگارا مرا با اولیای خود آشنا کن شبی در خواب مرا گفتند آن ولی که تو
میجویی در روم است.
پس از دیدار مولانا با شمس ، مولانا درس و تحصیل را رها کرد و به منزل صلاحالدین زرکوب رفت. خلوت با شمس سه ماه یا بیشتر طول کشید. بهاءالدین پسر مولانا ، به چشم پدر شمس را به دیدۀ احترام مینگریست. اما علاءالدین محمد پسر دوم در این ماجرا جانب مخالفت را گرفته بود.
مولانا از علاقۀ خود به شمس به عشق تعبیر میکرد. شمس مولانا را از مطالعۀ کتب باز
میداشت. حتی به او اجازۀ مطالعۀ معارف سلطان ولد را نمیداد و دیوان متنبی را از او دریغ میکرد. شمس به مولانا آموخت که برای رهایی از کتاب و درس و دفتر و مدرسه جرأت به خرج دهد. همین مسائل به مخالفتهای بیشتری در برعلیه شمس منجز میشد که سرانجام تصمیم به کشتن او گرفتند.
پس از غیبت ناگهانی شمس مخالفان شادمان شده بودند و گمان میکردند دوباره مولانا را در جمع خواهند دید اما این بار فردی امی و روستایی به نام صلاحالدین فریدون زرکوب قونیوی پس مردی ماهیگیر و کشاورز به نام یاغیبسان را در برابر خود یافتند. درست است که صلاحالدین دانشی نداشت اما دارای چنان بینشی بود که مولانا را از جوش و خروش اقیانوس وارش به آرامش و کمال رسانید.
مولانا پس از وفات صلاحالدین، حسامالدین چلبی را به خلافت برگزید. مولانا حسام الدین را از مدتی پیش از ورود شمس به قونیه میشناخت. اگر حسام الدین در مجلسی حاضر نمیشد مولانا ساکت مینشست. حسام الدین شبی به مولانا میگوید غزلیات زیاد شده است آیا وقت آن نیست که کتابی به طرز حدیقه و بر وزن منطقالطیر سروده شود که یاران آن را بخوانند؟ مولانا کاغذی از دستار بیرون آورد که در آن هجده بیت اول مثنوی سروده شده بود و آن را به حسامالدین داد و فرمود: اگر تو بنویسی من میسرایم.
مولانا سرانجام در روز یکشنبه، پنجم جمادی الاخر ۶۷۲ هجری پس از ماه ها تحمل بیماری چشم از جهان فروبست. (گولپینارلی ۱۳۸۸ و فروزانفر ۱۳۵۴ و زرین کوب ۱۳۷۰).
۲-۲-۳ آراء و اندیشه های مولوی
خداشناسی:
مولوی نیز مانند سایر عرفان سعادت انسان را در معرفت و شناخت خدا میداند. میتوان گفت که خدا و شناخت او یکی از مهمترین اصول مورد توجه اوست. به طوری که رد پای آن را در
جایجای مثنوی میتوان دید. او به انحاء مختلف از مسائل مربوط به شناخت خداوند، ذات، افعال و صفات و … سخن گفته است. به عنوان مثال او از این که چگونه میتوان دربارۀ خدا اندیشید، از اندیشه در باب خداوند، ترس از خدا، مسببالاسباب بودن خدا، راه رسیدن به او، این که منشأ همۀ هستیها خداوند است، نعمتها، هدف خداوند از خلقت جهان، چگونگی یاد کردن خدا، تقرب به او، مناجات او و … همه از جمله مسائلی است که در رابطه با جهانبینی الهی و خداشناسی مولوی در مثنوی میتوان یاد کرد.
در نظریات او در زمینۀ پرستش خداوند، اگرچه همه یک حقیقت واحد را میجویند اما باز در همین راه هم همۀ انسانها به شناخت درست و حقیقت اصلی دست نمیبایند و چه بسا که رنگها و تعینات آنها را از جادۀ حقیقت دور میسازد:
پس حقیقت، حق بود معبود کل | کز پی ذوق است سَیَران سُبُل |
لیک بعضی رو سوی دُم کردهاند | گر چه سَر اصل است، سَر گم کردهاند (۶/۳۷۷۰-۳۷۶۹). |
مولانا، در موارد مختلف به اثبات وجود خدا از طریق نشانه ها و آثاری که در جهان وجود دارد اشاره کرده است:
باد را دیدی که میجنبد، بدان | باد جنبانی است اینجا بادر ان |