۱۰۸ - عــرشــیان سـایــهی حقــش داننــد
اخــتران نـــــور مطلقـــش داننــــــد
معنی و مفهوم: فرشتگان عرش نشین، شاه اخستان را سایهی خدا میدانند و ستارگان او را نور مطلق میخوانند.
آرایههای ادبی: بیت به حدیث « اَلسُلطانُ ظلُ اللهِ فی الارض» تلمیح دارد. عرشیان کنایه از فرشتگان.
۱۰۹ - چــون فـریــدون مظفـرش گـــوینــد
چــون ســکندر مـــوفقــش داننـــــد
واژگان: فریدون: پسر آبتین، پادشاه باستانی شاهنامه. (فرهنگ لغات)توضیحات. سکندر: پادشاه معروف مقدونی، پسر فیلیب. (فرهنگ لغات) توضیحات (۲ /۴۱)
معنی و مفهوم: (عرشیان) شاه اخستان را همچون فریدون، پیروز و مظفّر میخوانند و در فتح و کشورگشایی او را مانند اسکندر، موفّق میدانند.
آرایههای ادبی: شاه در پیروزی و موفقیّت به فریدون و اسکندر مانند شده است.
توضیحات:
فریدون: هنگامی که فریدون شیرخواره بود، ضحّاک پدرش را کشت و فرانک مادر او فرزند را برداشت و به مرغزاری فرار کرد و کودک را با شیر گاوی به نام «برمایه» بپرورد. چون ضحّاک از منجّمان شنیده بود که تباهی او به دست فریدون خواهد بود، همواره در جستجوی او بود. مادر فریدون از بیم ضحّاک، فرزند را برداشت و به کوه البرز پناه برد. چون فریدون شانزده ساله شد، نژاد خود را از مادر پرسید. فرانک داستان جمشید و ضحّاک را بدو باز گفت و گفت: چون ستاره شمر به ضحّاک گفته تباهیاش به دست فریدون خواهد بود، او پدرت را کشت و من تو را پنهان از او پروردهام. مردم به متابعت از کاوه در پی درفش او روان شدند و به البرز کوه رفتند و فریدون را به شاهی برگزیدند. فریدون به جایگاه ضحّاک حمله برد و بر دژ او دست یافت. ضحّاک که در این ایّام به هندوستان رفته بود، خبر یافت و به دژ برگشت و به قصد کشتن فریدون با خنجر به او حمله ور شد؛ فریدون گرزی بر تارک او نواخت و خواست که او را بکشد امّا به راهنمایی سروش دست از این کار بداشت و او را مقیّد ساخت و در دماوند کوه در غاری به مسمار بست. (اردلان جوان، ۱۳۷۳: ۹۹-۹۸)
۱۱۰ - خــاطـب او را بـــه ملـک هفـت اقلیـم
گــر کــند خطـــبه، بـــر حقـش داننـد
واژگان: خاطب: خطبه خوان، کسی که خطبه میخواند. (منتهی الارب) هفت اقلیم: هفت کشور، اقالیم سبعه، بخشهای هفتگانهی زمین. (فرهنگ لغات) توضیحات.
معنی و مفهوم: اگر خطبه خوان در خطبهی خود، شاه را مالک هفت اقلیم بخواند، همگی حرف او را تأیید و تصدیق میکنند.
توضیحات:
هفت اقلیم: قُدما، خشکیهای قارّهی زمین را به هفت منطقه و کشور و یا اقلیم تقسیم کرده بودند: ۱- هندوان ۲- عرب و حبشان ۳- مصر و شام ۴- ایران شهر ۵- سقلاب روم ۶- ترک و یأجوج ۷- چین و ماچین. هفت کشور یا هفت اقلیم… عبارتاند از هفت ملک که محل سلطنت کلان هستند. ظاهراً آن چین و ترکستان و هند و توران و ایران و روم و شام و بعضی به جای ترکستان، فرنگ را شمار کنند و بهتر آن است که هفت کشور مراد از هفت اقلیم باشد که حکما، هفت حصهی ربع مسکون را قرار دادهاند. (شمیسا، ۱۳۸۷: ۱۲۱۶)
۱۱۱ - ور گــواهــی بــه چــار حـــدّ جهــان
بگـــذرانــــد، مصـــدّقــش داننـــــد
معنی و مفهوم: اگر شاه اخستان، در مورد حاکمیّت بر تمام عالم، ادّعایی داشته باشد و در این باره شهادت بخواهد، همهی مردم او را تأیید میکنند و ادّعایش را میپذیرند.
۱۱۲ - در کـــفِ بحـــر کـــفِّ او، گــــردون
گــر محیــط اســـت، زورقـــش داننـــد
واژگان: محیط: اقیانوس کبیر. (معین)
معنی و مفهوم: آسمان، اگر به بزرگی اقیانوسی نیز باشد در دریای دستان ممدوح، قایقی خُرد می کند.
آرایههای ادبی: دو کف جناس تام ساختهاند. کف با محیط و زورق ایهام تناسب میسازد. دست ممدوح در جود و بخشندگی به دریا مانند شده است.
۱۱۳ - چـرخِ اخضـر چــو در شــود بــه شـفق
از خـــَمِ تیــــغِ ازرقـــــش داننـــــد
واژگان: اخضر: سبز. (منتهی الارب) شفق: سرخی شام و بامداد. (غیاث) ازرق: نیلگون. (غیاث)
معنی و مفهوم: آسمان سبز رنگ، آنگاه که با سرخی شفق، سرخ فام میگردد، به شمشیر کبود رنگ شاه مانند میشود که با خون دشمن گلگون شده باشد.
آرایههای ادبی: شمشیر کبود رنگ شاه که به خون دشمن سرخ فام گشته است به کبودی آسمان که به شفق آمیخته شده باشد، تشبیه گردیده است. بیت دارای تشبیه مرکب است.
۱۱۴ - دود آن آتــــشِ مجّســــم اوســــت
اینــکه چــــرخ مُطبّقــــش داننـــــد
واژگان: مُطبّق: بر روی هم نهاده، طبقه طبقه. (معین)
معنی و مفهوم: این چیزی که مردم آن را آسمانهای طبقه طبقه میخوانند، دودی است که از آتش شمشیر شاه اخستان برخاسته و در بالا، آسمانها را ساخته است.
آرایههای ادبی: آتش مجّسم استعاره از شمشیر ممدوح است. بیت تلمیح دارد به این باور که آسمان از دود ساخته شده است.
۱۱۵ - چــرخ را خـــود همـین تفـــاخـر بـس
کــاخـــور خــــاصّ ابلقــش داننـــــد
واژگان: تفاخر: مباهات، فخر کردن. (دهخدا) آخور: اسطبل. (دهخدا) ابلق: دورنگ، رنگی سفید که با آن رنگی دیگر باشد. (معین)
معنی و مفهوم: برای آسمان همین قدر نازش و غرور کافی است، که آن را آخور و چراگاه اسب دورنگ شاه میخوانند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
آرایههای ادبی: آسمان به آخور اسب شاه تشبیه شده است. بیت دارای آرایهی غلو است.
۱۱۶ - ایــن جهــان را ز رای او حصــنی اســت
کـــان جـــهان حــد خنـدقــش داننـــد
معنی و مفهوم: با رای و تدبیر او گویی آن دنیا حکم خندقی دارد که حصار این جهان را تشکیل میدهد.
۱۱۷ - کـــــوه را ز اژدهـــــای بیــــرق او
لـــرزهی بـــرقِ بیـــرقـــش داننـــــد
معنی و مفهوم: کوه از ترس اژدهایی که نقش بر علم ممدوح است به وحشت افتاده و مانند درخششی که از علم ساطع میشود، در حال لرزیدن است.
آرایههای ادبی: کوه در لرزیدن به درخشش علم شاه تشبیه شده است. برق و بیرق جناس لاحق ساختهاند.
۱۱۸ - دشمنــش داغ کـــردهی زُحــل اســت
از سعـــادت چــــه رونقـــش داننـــــد
معنی و مفهوم: دشمن ممدوح برده و غلام کیوان (نحس اکبر) است (پیوسته بد طالع است) و از سعادت و خوش بختی هیچ رونقی در زندگی او یافت نمیشود.
آرایههای ادبی: داغ کرده کنایه از غلام و برده است. داغ کردهی زحل کنایه از بسیار شوم و بد اقبال است.
۱۱۹ - هــر کــه جــوش تنــور طـوفـان دیــد