قبلهت از سنگ است ای بی شرم وشوخ!
گرچه کعبه قبلهی خلق جهانْست
لیک دایم قبله جای کعبه ، جانْست
در حرم گاهی که قرب جان بود
صد هزاران کعبه سر گردان بود
در این شخص سائل درمقام « نادان» قرار می گیرد زیرا از مجنون پرسشی دارد. مجنون ابتدا تصور ذهنی مخاطب را با پاسخ بدیع و نا متعارف خود برهم می زند. او با دست سمت و سویی را نشان نمی دهد بلکه حکیمانه حقیقت قبله را تشریح میکند قبلهی سنگ دلان و بیخبران از معنا، همان سنگ ظاهری کعبه است؛ اینکه کعبه مقدس است به خاطر آن است که نماد معنویتی خالص و باطنی است که با دیدن آن در جان مسلمین می نشیند. پس اگر مجنون کعبه را با استخفاف «سنگ» می خواند، بی حرمتی نکرده است؛ چون کعبه سنگ نشانی است، حضور خداوند اصل و معیار است. اوقبله عاشقان الهی را خود «خداوند» معرفی می کند و کعبهی خود را «لیلی» می داند که البته مظهر خداست. بیت چهارم، شامل شگرد ” “کوچک کردن ” یا ” تحقیر کردن ” است؛ به طعنه او را کلوخ می نامد زیرا با روشن ضمیر بودنش، شاهد باطن تیره و خاموش طرف مقابل است.
عناوین ای پرشرم و شوخ از جمله هجویات است.
دو بیت پایان به قد است کعبه برای اهل جهان اشاره دارد ولی نکته مهم آن است که در برابر وجود حضرت حق، کعبه،سنگ ناچیزی بیش نیست.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
حکایت پنجم مقاله بیستم ۲۰ / ۵ ص ۲۹۷ در ستایش فناء فی الله
حکایت فوق دارای « طنز موقعیت» و « طنز کلامی» است. ناچخ، نیزهی دو سر تیز است، درویش دومی با بیانی طنز، اشاره به فناء فی ا. و مسئله ی « وحدت وجود» میکند . در متن “خود کم انگاری” دیده میشود که از متدهای طنز آفرینی است.
حکایت هفتم مقالهی بیستم ۲۰ /۷ ص ۲۹۸ در ستایش فناء فی ا.
بود مجنونی همیشه بی کلاه
ج
اوبرهنه سر میشدی دایم به راه
سایلی گفتش که «ای شوریده نام!
برهنه سر ، از چه می باشی مدام ؟»
گفت: « سر پوشیده زن با شدنه مرد
این سؤال بد که تو کردی ، که کرد؟»
گفت:« پایت از چه باری، بر هنه است؟»
گفت« ای احمق سری کچک تنه ست
چون برهنه می بود این سر مرا
پای از او نبود گرامیتر مرا»
ج
سایل در مقام نادان قرار گرفته، چون سوال می پرسد و دلایلی که دیوانه می آورد حاکی از عقیدهی قبلی او یعنی بی ارزش بودن جسم آدمی در راه وصل خداست آدمی باید از دام تن برهد تا روحش لایق وصال حق شود. دستار نهادن از جمله آداب اجتماعی و تشخٌص بوده است؛ ولی دیوانه از دید خود آن را کاری بیهوده و مخصوص زنان میپندارد. دلیلی که جهت پا برهنگیایش می رود ولی محتوای کل حکایت ارزشمند و حکیمانه است.