الف ) دیدگاه اجتماعی :
در دیدگاه های اجتماعی (محی بیرون از عوامل اساسی شکل دهنده خود است و فرایندهایی که به آنها استناد می شود تا نفوذ بیرون بر درون توجیه یابد عبارتند از جبر اجتماعی و ساختار کلان اجتماع، همانند سازی، ایفاگری نقش و تعامل های بین فردی)
ب ) دیدگاه شناختی :
دیدگاه شناختی خود را بعنوان یک ساختار شناختی توصیف می کند. میانجی گری دنیای بیرون و درن بوده حوادث و اطلاعاتی را پرداز شگری می کند. می اندوزد و سازمان بندی با محرکات وقایع بعدی درگیر می شود.
ج ) خود در دیدگاه شناختی – اجتماعی :
دیدگاه شناختی – اجتماعی خط ارتباطی نظرات شناختی و نظرات اجتماعی بوده و پایه از سویی در اجتماع و تجربیات اجتماعی و از سویی دیگر در فرد و توان شناختی او دارد و متمرکز به فرآیندهای هم درون و هم بین فردی است. خود در دیگاه شناختی – اجتماعی مفهومی محوری است که نقش میانجی گر را میان درون و بیرون ایفا می کند و عهده دار تنظیم رفتار است. (محسنی، ۱۳۷۵)
مفهوم خود از دیدگاه راجرز :
کارل راجزر از رهبران انسانگرایی است. هسته مرکزی دیدگاهش در مورد شخصیت، خود انگاره می باشد. راجرز توانایی در رسیدن به خود شناسی و خود شکوفایی را به احترام به خود و ادراک پذیرش از سوی دیگران پیوند می دهد. کسی که در کودکی با احساس پذیرش و اررشمند بودن مواجهه بوده احتمال دارد از خود انگاره مثبتی بهره مند شود. دیگران نظر خوبی نسبت به او داشته باشند و برخوردار از ظرفیت خود شکوفایی باشد. (ساراسون و همکاران ۱۳۸۰)
به نظر راجرز انسان عوامل محیط خود را درک می کند و در ذهن خود به آن ها معنی می دهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پایداری روانی خود را می سازد. خویشتن عبارت است از «الگوی سازمان یافته ای » از ادراکات انسان خویشتن شامل آن قسمت از میان پدیداری می شود که فرد آن را با مفاهیم «خویشتن» «من» «خود» بیان می کند. خود ایده آل تمام آن نوع خودپنداری می شود که انسان دوست دارد از خود داشته باشد. خود ایده آل شامل تمام اداراکات و معایبی می شود که فرد به آنها ارزش زیادی می دهد بالقوه با خویشتن او هماهنگ و مرتبط است گرچه «خویشتن» دائماً تغییر می کند همیشه در هر فرد نوعی سازمان، هماهنگی، ثبات، تجانس و شکل خاص خود را دارد خودپنداری شخص جریانی آگاهانه مداوم و نسبتاً ثابت است.
ثبات و هماهنگی خویشتن :
ثبات خویشتن عبارت است از عدم تعارض بین ادراکات مختلف خویشتن، هماهنگی خویشتن هم یعنی تجانس بعبارت دیگر ثبات خویشتن یعنی فقدان تعارض بین ادراک خویشتن و تجربه های واقعی زندگی را جزر معتقد است که موجود زنده رفتارهایی را اختیار می کند که با ادراک او از خویشتن خویش همگون باشد طبق نظر راجرز هنگامی ما احساس عدم هماهنگی می کنیم که بین پندار ما از خویشتن، خود و تجارب واقعی زندگی تعارض پیدا شود. تا زمانی که فرد در این تعارض گرفتار است. موجود انسان دائماً در تلاش نگهداری و تداوم خودپنداری خویش است و اگر بین تجربه های زندگی و مفهوم او از خویشتن تضادی حس کند. از خود واکنش دفاعی نشان خواهد داد. راجرز در این رابطه دو روند دفاعی مهم را ذکر می کند. از خود واکنش دفاعی نشان خواهد داد. راجرز در این رابطه دو روند دفاعی مهم را ذکر می کند. یکی مفدوش کردن به تجربه متضاد اجازه داده می شود تا به ضمیر آگاه یابد : البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداری هماهنگ گردد. مشخص بوسیله مکانیسم انگار، با دور نگهداشتن تجربه از ضمیر آگاهف وجود آن به کلی نفی می کند. یعنی او امکان ایجاد خطر برای ساختمان خویشتن را دفع می نماید به این ترتیب شخص نه تنها هماهنگی را تأمین کرده بلکه ثبات خودپنداری را تضمین نمده است. راجرز بر اساس دیدگاه پدیدار شناسی معتقد است که وقایع بیرون از موجود به خودی خود برای موجود معنی ندارد این وقایع زمانی معنی دار می شود که شخص بر اساس تجارت گذشته و میل به نگهداری و تداوم سیستم «خویشتن» خود به آن وقایع معنا می دهد به نظر اصل و ریشه خودپنداری و عدم ثبات و هماهنگی در آن، به کوشش طفل برای کسب و حفظ محبت است. (شاملو، ۱۳۷۲)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
مفهوم خود از نظر سالیوان
در جریان فرایند اجتماعی شدن، کودک در معرض موقعیت های بی شماری قرار می گیرد که احساس می کند توسط سایرین مخصوصاً اشخاص مهم زندگی خود ارزیابی می شود. در این گیرودار بسته به موقعیت ها یا عدم موفقیت هایی که کسب می کند از وجود خود مفهومی درک می نماید از آنجا که کودک همواره می کوشد تا سرحد ممکن از احساس ناراحتی و اضطراب ناشی از عدم موفقیت های خود دور باشد. طبیعتاً به آن جنبه هایی از خود که به نظر بزرگترها دل چسب تر و پسنده تر است متکی می شود و سعی می کند که آن جنبه های از خود که به نظر بزرگترها دل چسب تر و پسنده تر است متکی می شود و سعی می کند که آن رفتارهایی را که بئسیله سایریی ناپسند تلقی شده لست از خود جدا نماید (ایزی، ۲۵۳۶)
خودپنداری از نظر اریکسون
اریکسون معتقد است نوجوانان در هویت در مقابل سردرگمی ابتدا نگران است که در مقایسه با آنچه که احساس می کند هست. از نظر دیگران چگونه جلوه کند و با این پرسش روبه رو می شود که چگونه مهارت ونقش هایی را که قبلاً آموخته است با نمونه های شغلی روز پیوند دهد در این مرحله دیگر تخیلات و نقش های کودکانه کار ساز نیستند و در عین حال نوجوان هنوز آمادگی آن را ندارد که به شکل یک بزرگسال رفتار کند.
تشکیل باندها و بحران هویت در انتهای نوجوانی روی می دهد اریکسون آن را بحران هنجاری می نامند زیرا معتقد بود رویدادهای هنجاری محسوب می شود. عدم موفقیت در این مرحله باعث می شود نوجوان فاقد یک هویت منسجم باشد. چنین افرادی از پراکندگی هویت یا سردرگمی نقش رنج می برد. در این حالت حس خویشتن وجود ندارد و فرد در مورد جایگاه خود در جهان دچار سردرگمی می شود، سردرگمی نقش ممکن است به صورت ناهنجاری های رفتاری های رفتاری نظیر بزهکاری و سایکوز آشکار تظاهر کند. مشکلات مربوط به هویت جنسی در این دوره بروز می کند.
عاشق شدن فرایندی است که طی آن نوجوان خودانگاره پراکنده خود را به معشوق فرافکنی می کند و به تدریج شکل مشخصی به خود انگاره خویش می دهد. عاشق شدن و همانند سازی با چهره های آرمانی روش هایی هستند که نوجوان از طریق آنها تعریف خود را جستجو می کند. با مشخص تر شدن هویت نوجوان به فضیلت و وفاداری دست می یابد. وفاداری سنگ بنای هویت است و از ایدئولوژی های جزمی و رفاقت هایی تأکید کننده الهام می گیرد. سردرگمی نقش وقتی بروز می کند که جوان قادر به تدوین حس هویت و خلق خود نباشد. (جی سادوک و همکاران، ۱۲۸۲)
اریکسون معتقد بود که بحران هویت بخش جدایی ناپذیری از رشد روانی – اجتماعی سالم است. در همین راستا اغلب روان شناسایی رشد نیز معتقد هستند که نوجوانی باید دوره تجربه نقش ها باشد، بدین معنی که افراد جوان در طی آن بتوانند به کندوکاو در رفتارهای گوناگون، علایق و جهان بینی ها بپردازند. بسیاری از باورها، نقش ها و شیوهای رفتاری ممکن است در تلاش برای دستیابی به مفهوم یک پارچگی از خویش «آزمایش شونده» یا تغییر یابند یا کنار گذاشته شوند نوجوان می کوشد با تلفیق این ارزشها و ارزیابی ها به تصویر یک پارچگی از خودش دست یابد (اتکنسون و همکاران ترجا براهنی ۱۳۸۷)
خود در نظر یونگ :
در نظر یونگ فردیت یافتن مدنظر است و معتقد است که هدف ارزشمند و تحول شخصیت فردیت یافتن است فرایند فردیت بمعنای خود شدن و تحقق خود است بصورت فردی یکتا شدن، هستی همگن و منحصر بفرد یافتن، شخصیت عادی از تعارض.
شرایط فردیت یافتن :
۱ ) جنبه هایی از شخصیت که تا میانسالی مورد غفلت قرار گرفته بود آگاهی پیدا کند و این آگاهی فقط در میانسالی امکان پذیر است.
۲ ) اینکه فردیت یافتن آن ارزشها و اندیشه هایی که راهنمایی کخ راهنمای نیمه نخست زندگی بوده اند دور بریزیم و به ناهشیار بفرستیم و آن مطالب در ناهشیاری به هشیاری بیاوریم و آنچه ناهشیار می گوید بپذیریم و انجام دهیم همان ندای درون در انسان فردیت یافته و همه کارکردهای فردی به توازی هماهنگ دست یافته اند یک کارکرد برتر وجود دارد و هستی همگن در یک سطح است. در برخوردها همه کارکردها برتر است و فرد هیچ گاه نقش بازی نمی کند و خود را با نقش اشتباه نمی گیرد هنگامی نقش بازی می کنیم که خودمان اعتقاد داریم آن شخصیت ما نیست و در همه جا رفتاری متناسب با شرایط انجام دادن نقش نیست بلکه رفتار متناسب با موقعیت است افراد فردیت یافته همه جنبه های شخصیت خود را هماهنگ و یکپارچه می سازد. (سیاسی، ۱۳۷۱)
خود در نظریه نوام :
نظریه نوام که به آن نام تاریخ زندگی و تغییر را داده است. یک نظریه سازه ای بوده و وجود و تأثیر گذشته را با زمان حال در هم می آمیزد. او از رشد خود توجیهی ساختاری ارائه می دهد که هم در زمینه مرضی طبیعی و هم در زمینه مرضی کاربرد دارد و در زمینه مرضی روش درمانگری بالینی – تحولی را پایه ریزی می کند. نخست ویژگی دیدگاه آن است که تاریخ زندگی و فعالیت های تغییر دهنده فرد را به نحوی اصلی با یکدیگر پیوند می دهد. تاریخ زندگی فقط به محتوای تجربیات زندگی رجوع ندارد. بلکه همچنین به فعالیت هایی که ساختارهای ذهنی قلبی در حال حاضر انجام می دهند. معطوف می باشند به این صورت که هر تغییر ناشی از رشد امکان مناسب را برای ترکیب یا سازمان دهی جدیدی فراهم می آورد. ولی این امکان می تواند موقعی تحقق یابد ته فرد هنوز زیر تأثیر ساختارهای قبلی و اولی به صورت محتوا تغییر شکل می دهند عزیز شمرده می شوند و تصاویر تاریخ زندگی را تقویت می کنند. ولی اغلب این انسجام صورت پیدا نمی کند و عدم تحقق منجر به امری می شود که نوام آن را فشردگی لایه ها نامیده است.
منظور از فشردگی لایه ها شکلی از زیستن تاریخ زندگی است که در آن نظام های قبلی خود بطور همزمان، با نظام های بعدی، در کنار هم زیسته و با یکدیگر تجربه می شوند ولی در هر دو حال یعنی در ساختارهای قبلی در ساختارهای بعدی ادغام شوند و چه بر خلاف آن منجر به فشردگی لایه ها گردند. نظام های اولیه خود و نتایج آن همیشه جزئی از نظام های ارجاعی فرد را می سازد. منتها وقتی نتیجه مثبت باشد و نظام قبلی در نظام بعدی ادغام شوند، از شیوۀ زندگی و یا تداوم در تارخ زندگی یاد می شود. در مواقع نتیجه منفی و یا در منفی ترین شرایط از پدیده فشردگی لایه ها سخن می رود که منظور از آن وجود عدم تجانس در نظام خود یعنی این امر است که «خود» بر حسب زمینه ها در سطوح مختلف عمل می کند.
خود در نظریه هارتز :
هارتز مفهوم خود را در محتوا و ساختار آن توصیف می کند او محتوا یا آنچه را که در زبان دیگر صاحب نظراتی چون ویلیام و دیمون خود موضوعی نامیده شده است از ساختار آن یعنی سازمان یابی اطلاعات در مورد «خود»، مجزا دانسته و سعی دارد تغییرات پویا و تحولی در دو جنبه را با استناد و به پژوهش های مکرر خود روش سازد.
تغییر در محتوای مفهوم خود :
محتوای مفهوم یا صفات و ویژگی هایی که فرد با ارجاع به آنها خود را توصیف می کند، به موازات سن تغییر می پذیرند روند تغییرات موجود به این صورت است که کودک خردسال در آغاز خود را از خلال ویژگی های بدین و مادی (مانند قد، جنس، ظاهر و …) توصیف می کند سپس استناد به اعمال، فعالیت ها، مهارت ها و امثال آن افزایش می یابد و بالاخره در سطحی پیشرفته تر توجه به توصیف خود از خلال ابعاد روانی مانند هیجانات (عواطف و خلق و خو) انگیزه ها و امور شناختی معطوف می گردد و این استناد به این نوع توصیف گرها فزونی می یابد. حرکت تحولی در توصیف خود از بیرون اجتماعی به سوی درونی روانی است.
کودک خردسال صفت هایی را به خود نسبت می دهد که قابل رویت و بیرونی می باشند مانند ویژگی های مادی و یا اموری که به توصیف های جغرافیایی ارتباط می یابند. چون آدرس محل سکونت و یا ویژگی های رفتاری به موازات رشد و همگام با آن حرکتی دید. می شود که رجوع به دنیای درونی و افکار و احساسات فرد دارد، دنیایی که مستقیماً از طرف دیگران قابل رویت نیست.
در کودکی میانه، یعنی بین خردسالی و نوجوانی، ماهیت ویژگی هایی که فرد به خود نسبت می دهد، تزایداً اجتماعی در معنای بین فردی می شوند و منظور این است که خود از خلال رفتار با دیگران وصف می یابد. مانند قابل اعتماد، کمک رساندن، دوستانه و … . علاوه برآن همگان با آن گرایش تزایدی نیز در جهت توصیف خود در قالب چگونگی ارتباط با دیگران مفهوم دارو بیان احساسات نسبت به آنها دیده می شود.
تغییر در ساختار «خود» با تغییرات ساختاری :
تغییر در محتوی مفهوم خود به موازات تغییر در ساختار آن است. و تغییر اخیر مستقیماً در ارتباط با پیشرفتهای شناختی است. به عنوان مثال حرکت از اسنادهای تک واحد کاملاً ملموس در جهت برچسب صفات یا ویژگیهایی به خود بیانگر پیشرفتی در سازماندهی یعنی بیانگر این امر است که کودک بزرگتر نسبت به خردسال این توانایی را یافته است که اسنادهای قابل رویت و رفتاری خود را به نحوی تصمیم یافته سازمان دهد.
با فرا رسیدن دوران نوجوانی، خود ما بصورتی انتزاعی تر توصیف می شود. یعنی ویژگی ها و صفات اسنادی در سازمان کلی تر و تصمیم یافته با یکدیگر ترکیب شده و به یک مفهوم انتزاعی دربارۀ خود منجر می گردد. به عنوان مثال خود از طریق صفاتی کلی چون حساس درون گرا، مسئول و غیره معرفی می شود. و این صفات مستلزم فرایندهای تحولی شناخته اند و با عملیات تجریدی بستگی دارند و اگر توانایی های جدید جبر می دهند با ناتوانی در کنترل چنین مفاهیمی نیز همراه باشند در نتیجه تأکید زیاد بر تصمیم صفات احتمالاً می تواند منجر به نوعی تفکر همه یا هیچ گردد.
خود پنداره :
خودپنداره مجموعه ای است درونی و نسبتاً پایدار شامل همه آنچه که اشخاص مطعلق به خود می دانند. از جمله جنبه های جسمی، اجتماعی، و هیجانی، اعمال اختصاصی و شایستگی ها همراه با عناصر مادی با اهمیت خودپنداره تصویر یا تصوری است که از خود داریم همواره با ما همراه است و ما آن را برای معرفی خود و طبقه بندی رفتارمان به کار می بندیم غالباً نقش اولیه خودپنداره این است که باعث ایجاد ثبات در رفتار شود. این امر به افراد کمک می کند که بتواند رفتار خود و کسانی را که با آنها در تعامل هستند به سادگی پیش بینی نماید. (صدرالسادات و شمس اسفند آباد ۱۳۸۰) خودپنداره کلیه افکار و احساساتی راکه فرد در مورد خود خویشتن دارد و این افکار برای فرد نسبتاً آگاهانه است. (استرو سیکاف، ۱۳۷۲)
ویلی عقیده دارد خودپنداره انعکاس آئینه وار از واقعیت موجود نیست خودپنداره ارتباط خیلی نزدیکی با آنچه فرد در گذشته به دست آورده احتمال دارد با آن مواجه شود تشکیل می دهد. (میرزا حسن، ۱۳۶۹)
کوین ویر جینا معتقد است خودپنداری عبارتند از برداشت و تصویری است که فرد از خود دارد این برداشت شامل سلامتی، وضعیت ظاهری تأثیر بر دیگران و ضعف در قسمت مختلف (میرزا حسن، ۱۳۶۹)
اوهارو تیرمن (۱۹۵۹) معتقد است خویشتن پنداری عبارتند از مجموعه ارزشهای تصورات انسان در مورد خودش در شرایط و موقعیت های مختلف (شفیع آبادی، ۱۳۷۳)
خویشتن پنداری تصور و پنداری که فرد درباره کل وجود خود دارد این تصور و پندار تمام وجود جسمانی، ذهنی، اجتماعی و عاطفی، اخلاقی او را در بر گرفته. کارل راجرز در تعریف خودپنداره طرز پندارها یا تصور نسبتاً دائمی هر فرد راجع به ارزشی که او برای خود غائل می شود و این ارزش با خود واقعی او است را مدنظر دارد. (رضایی، ۱۳۷۲)
آرنولد و برگر معتقداند خودپنداری بخشی از خود است که در اگاهی هوشیار قرار می گیرد. خودپنداره شامل تمام ادراکات، آگاهی، ارزشها و احساسات یک فرد و معرف هویت وی است (صدرالسادات و شمس اسفند آباد، ۱۳۸۰)
مازلو اظهار می دارد که خود پنداری عبارت از این است که فرد خودش را آدم مفیدی بداند و دیگران نیز آن را آدم مفیدی بشناسند این احساس وقتی ازارضا می شود که فرد احساس ارزش معرفت، سودمندی و اطمینان یابد. (شامل، ۱۳۷۰)
خوانگاره در نظریۀ هورنایی :
در انسان سالم خودانگاره بر اساس ارزیابی واقع بینانه خودبینانه خود از توانایی ها، استعدادها، نقاط ضعف و هدف ها و نحوۀ ارتباطش با سایرین شکل می گیرد. این تصور یک احساس وحدت و یک پارچگی را برای کل شخصیت و نیز چارچوب داوری فرد از خود و دیگران را فراهم می کند. تحقق و خویشتن واقعی فرد باشد. خودانگاره واقعی، انعطاف پذیر و پویاست و همراه با تغییرات فرد تغییر می یابد این تصور نه تنها منعکس کننده توانایی ها، رشد و آگاهی را هدف تازه فرد است. بلکه وی را به تلاش بیشتر برای رسیدن به خودپندارۀ فرد روان رنجور، ایسنا، برون انعطاف وی حاصل است. این خوپنداره همانند یک حاکم معلق عمل کرده و نه تنها هدفی را دنبال نمی کند بلکه بصورت یک عقیده جزمی مانع رشد فرد نیز می شود.
خوداانگاره فرد روان رنجور جانشین نا مناسبی برای اعتماد به نفس و ارزشمندی واقعی فرد می شود. چنین شخصی به دلیل داشتن اضطراب، ناایمنیو خودانگاره نادرستی که اجازۀ جبران کاستی ها را نمی دهد. نمی توان از اعتماد به نفس بالایی برخوردار باشد این خودانگاره مشخص روان رنجور نه تنها وی را بیش از پیش از خویشتن واقعی اش دور می گرداند بلکه به جای تعارض، آن را افزایش می دهد و به احساس پوچی و بیهودگی شخص دامن می زند. (شولتز،۱۳۷۸ )
عوامل موثر بر خودپنداره :
۱ ) جو عاطفی خانوادگی ۲ ) موقعی کودک و خانواده ۳ ) همانند سازی ۴ ) بازیابی ۵ ) تجارب دوران کودکی ۶ ) فراگیری اکتسابی ۷ ) قضاوت اشخاص (شریعت مدار، ۱۳۶۹)
مفهوم خویشتن به سه دلیل مورد تأکید قرار گرفته :
۱ ) آگاهی از خویشتن دهنه جنبۀ مهمی از تجربۀ پدیدار شناختی یا ذهنی است.
منابع دانشگاهی برای پایان نامه بررسی و مقایسه بین خودپنداره دانشجویان دختر و ...