در ارشاد ص ۲۹۱ این چنین آمده:
عن هشام بن سالم که گفت: من و محمد بن نعمان بعد از شهادت ابى جعفر علیه السلام در مدینه بودیم و مردم دور عبدالله بن جعفر جمع شده بودند؛ به این عنوان که او بعد از پدرش صاحب الامر است. ما بر او داخل شدیم و مردم در نزد او بودند، سپس راجع به مسأله زکات که چه مقدار آن واجب است از او سؤال کردیم. گفت: در دویست درهم، پنج درهم واجب است؛ و بعد گفتیم: در صد درهم چطور؟ گفت: دو درهم و نصف. گفتیم: به خدا قسم که فرقه مرجئه این طور نمىگویند. گفت: به خدا قسم که نمىدانم اعتقاد مرجئه در این باب، چیست. هشام بن سالم گفت: پس من و ابو جعفر احول خارج شدیم در حالى که سرگردان بودیم و نمىدانستیم به کدام سمت برویم و به چه کسی توجه کنیم. پس در یکی از کوچههاى مدینه در حالتى گریان بودییم، نشستیم و نمىدانستیم به چه کسى رو کنیم و به چه مذهبى روى آوریم؛ با خود مىگفتیم آیا به سوى مرجئه برویم، ویا به سوى قدریه، معتزله ویا زیدیه؟
ما هم هر وقت پیرمردى را مىدیدیم که او را نمىشناختیم و اشاره مىکرد به سوى من با دستش، پس مىترسیدم که جاسوس و خبر چینى از عوامل ابى جعفر منصور باشد. و این به دلیل آن بود که در مدینه جاسوسهایى بود که در اجتماعهایى که بعد از امام(علیه السلام) گرد مىآمدند، آنها را مىگرفتند و گردن مىزدند و من مىترسیدم آن شخص یکى از آنها باشد پس به احول گفتم برگرد من بر جان خودم وجان تو مىترسم. همانا آنها قصد جان مرا کردند نه جان تورا، مواظب خودت باش و از من دور شو تا تو را هلاک نکنند، پس از من روى گرداند و دور شد. و من آن پیرمرد را دنبال کردم..
من فکر مىکردم نمىتوانم از شر او خلاص بشوم. پس دائم بدنبال او می رفتم درحالی که براى مرگ آماده شده بودم تا اینکه مرا به درب خانه کاظم(علیه السلام) رسانید. سپس مرا رها کرد و رفت. دراین هنگام خادمی به من گفت: رحمت خدا بر تو باد، داخل شو. داخل شدم پس در آن هنگام امام کاظم (علیه السلام) بدون مقدمه به من فرمود: به سوى من بیا، به سوى من بیا. نه به سوى مرجئه و نه قدریه و نه معتزله و نه زیدیه. گفتم: جانم به فدایت، پدرتان از دنیا رفتند؟ فرمود: بله. گفتم: از دنیا رفت؟ فرمود: بله. گفتم: پس بعد از او چه کسى حجت خدا بر ماست؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را هدایت مىکند. گفتم: فدایت شوم همانا که برادرت عبدالله مىپندارد که بعد از پدرش امام است؛ پس امام فرمود: عبدالله مىخواهد خداوند را عبادت نکند؛ گفتم: پس چه کسى بعد از او حجت خدا بر ماست؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را هدایت مىکند. گفتم جانم به فدایت پس شما همان حجت خدا هستى؟ امام فرمود: این را نمىگویم.
گفت: پس در دل با خود گفتم سؤال را این گونه نمىپرسم، بلکه می گویم بر شماامامی هست ؟ این حرف بر زبان جاری نکردم. از عظمت و هیبت امام چیزى در وجودم پدیدآمد که جز خدا کسى نمىدانست. سپس گفتم: جانم به فدایت سؤال کنم از شما همانطور که از پدرت سؤال می کردم. فرمود: بپرس با خبر مىشوى. ولی علنى نکن، که اگر آشکار کردى نتیجه آن کشته شدن است. پس سؤال کردم، و او را دریایى بی پایان یافتم. گفتم: جانم به قربانت، شیعیان پدرت در گمراهى هستند. آیابه آنها امر امامت شمارا برسانم؟ و آنها را به نزد شما هدایت کنم؟آیا همچنان امر امامتتان را ازمن پنهان می کنید؟ فرمود: با هر کس از شیعیان اُنس دارى به آنها امامت مرا برسان و از او بخواه این مساله را پنهان کند.زیرا درغیر این صورت کشته شدن است و با دست مبارک خود به حلقش اشاره کرد. گفت: خارج شدم و ابوجعفر احول را ملاقات کردم و به من گفت: چه شد؟ گفتم: هدایت شدم و قصه را نقل کردم؛ سپس زراره و ابابصیر ما را ملاقات کردند و بر امام (علیه السلام ) داخل شدند و کلام امام را شنیدند.از امام سؤال کردند و برامامت امام یقین پیدا کردند. سپس ما گوههای مردم ملاقات می کریم ومساله امامت امام را بیان می کردیم.و هر کس بر امام (علیه السلام) وارد مىشد به امامت ایشان یقین پیدا مىکرد؛ مگر طائفه عمار ساباطى. و عبدالله افطح تنها ماند و جز عده اندکی، کسی دیگر به او ملحق نشد.
و کشى در سرگذشت هشام بن سالم ص ۱۸۲ح۲ روایت کرد از جعفر بن محمد عن الحسن بن على بن النعمان عن ابى یحیى عن هشام بن سالم، که از چند جهت با مقدارى تفاوت نقل شده از این قبیل است:
- از قول ایشان: «إنّ الأمر فی الکبیر مالمیکن به عاهه»؛ یعنى همانا امر [امامت] بر [فرزند] بزرگ است تا زمانى که آفت و عیبى نداشته باشد.
- همچنین «ثمّ لقیت المفضل بن عمرو أبابصیر قال فدخلوا علیه و سلموا…»؛ یعنى سپس مفضل بن عمر، ابابصیر را ملاقات کرد، گفت: پس داخل شوید بر او و درود فرستید… و در آن به طور صریح سخنى از زراره به میان نیامده است.
- آنچه در کشّى ص ۱۰۲ ح ۴۴ آمده از این قبیل است:… على بن یقطین گفت: زمانى که حضرت اباعبدالله (علیه السلام )به شهادت رسیدند دربین مردم نسبت به امامت عبدالله بن جعفر اختلافبوجود آمد. عدهاى قائل به امامت عبدالله و عدهاى به امامت ابى الحسن(علیه السلام) قائل شدند. پس زراره فرزندش عبید را صدا زد؛ گفت: امام فرمود: همانا امامت مخصوص فرزند بزرگ و ارشد از اولاد امام است. پس توشه و بارت را بردار و به مدینه برو و از حقیقت امر تحقیق کن. پس او هم عزم مدینه کرد.
زراره بیمار شد، زمانى که آثار موت بر او ظاهر گشت از عبید سؤال کرد، به او گفته شد هنوز برنگشته است. پس قرآنی طلب کرد؛ پس گفت: خدایا من آنچه که تو در کتابت بر پیامبرت نازل نمودی را تصدیق مىکنم. وهمچنین آنچه که او با زبانش برای ما بیان کرد. و من آنچه در این جامع (قرآن) آمده است، را تصدیق مىکنم. و همانا عقیده و دین من همان چیزى است که عبید فرزندم مىآورد. و آنچه که تودر کتابت بیان کرده ای. پس اگر قبل از آنکه فرزندم برسد بمیرم پس این شهاداتم بر من خواهند بود. و اقرارم به آنچه عبید از مدینه مىآورد گواه من است و تو بر من بر این مطلب شاهدى. پس زراره از دنیا رفت و عبیدازسفر آمد. و ما به سوى عبید رفتیم تا تسلیت بگویم؛ مردم از عبید از امرى که به خاطرش سفر کرده بود، سؤال کردند، گفت: ابى الحسن(علیه السلام) صاحب امر امامت آنهامی باشد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
- کشى ص ۴۵:…. عن جمیل بن دراج؛ گفت: من مردى مثل زراره ندیدم. همانا ما به محضر او رفت و آمد مىکردیم.وما به نزد او مانند بچهاى که برای درس حول استادش مىچرخدبیش نبودیم. پس زمانى که امام(علیه السلام) به شهادت رسید و عبدالله به جاى ایشان نشست. زراره عبید فرزندش را فرستاد تا از حقیقت خبر بیاورد. در این هنگام زراره به شدت مریض شد و قبل از اینکه فرزندش را ببیند وفات کرد. زمانى که مرگ او فرارسید قرآنی درخواست کرد وآن را بر سینهاش نهاد؛ سپس مصحف را بوسید. جمیل گفت: عدهاى که در هنگام مرگ اطراف زراره بودند، حکایت کردند که مىگفت: خدایا ملاقات مىکنم تو را روز قیامت و امام من همانى است که در کتابت بیان کرده ای، خدایا من حرامت را حرام و حلالت را حلال کرده ام. و به محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و خاص و عام کتابت ایمان دارم. و بنا بر این معتقدات زندهام و مىمیرم اگر خدا بخواهد.
- کشى ص ۵۰:….عن محمد بن مسعود عن نصر بن شعیب عن عمه زراره؛ از عمه زراره نقل شده که گفت: زمانى که مرض بر زراره شدت گرفت گفت: قران را برایم بیاور؛ و من قرآن را برایش آوردم،آن را باز کردم و روى سینهاش گذاشتم. آن را از من گرفت و گفت: اى عمه شاهد باش که براى من امامى غیر از این کتاب نیست.
- کشى ص ۴۷:…. عن محمد بن عبدالله بن زراره عن ابیه؛ گفت: زراره فرزندش عبید، را براى سؤال از ماجراى امامت ابى الحسن (علیه السلام) فرستاد؛ و قبل از برگشت فرزندش از دنیا رفت؛ او مصحف را گرفت و بالاى سرش برد و گفت: همانا امام بعد از جعفر بن محمد کسى است که اسمش بین دو جلد این قرآن است و به او تصریح شده؛ آن کسى که خداوند اطاعت از او را بر خلقش واجب کرد. و من به او ایمان دارم.
راوى مىگوید: ابى الحسن اول از این جریان خبردار شد؛ پس فرمود: به خدا قسم زراره مهاجر به سوى خداوند بود.
- کشى ص ۴۸:…. عن جمیل بن دراج و غیره؛ گفت: زراره فرزندش عبید را فرستاد به مدینه براى اینکه از ماجراى امامت ابى الحسن(علیه السلام) و عبدالله بن جعفر،کسب خبر کند. پس از دنیا رفت قبل از اینکه عبید برگردد؛ محمد بن ابى عمیر مىگوید: روایت کرد مرا محمد بن حکیم؛ گفت: با امام (علیه السلام )عرضى داشتم و زراره را نزد او یادآور شدم و همچنین فرستادن فرزندش عبید را به سوى مدینه. پس امام ابى الحسن (علیه السلام ) فرمود: همانا من امیدوارم که زراره مصداق قول خدا باشد که فرمود: «و من یخرج من بیته مهاجراً إلى اللّه ورسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع أجره على اللّه»؛[۳۳۳] یعنى اگر کسى که از منزلش خارج شد در حالى که هجرت مىکند به سوى خدا و رسول او، سپس مرگ او فرابرسد پس به تحقیق اجر و مزدش با خداوند است.
شیخ صدوق در الاکمال ص ۷۴ در بحث رد بر فرقه زیدیه:… عن محمد بن عبدالله بن زراره عن أبیه ؛ گفت زمانى که زراره عبید پسرش را به مدینه فرستاد براى اینکه از وقایع پس از شهادت امام (علیه السلام) سؤال کند. مرض زراره شدت گرفت. قرآن را طلب کرد؛ پس گفت: همان کسى که امامتش در این کتاب ثابت شده است. پس او امام و حجت من است.
صدوق مىگوید: همانا راوى این روایت احمد بن هلال است و او در نزد اساتید و مشایخ ما طرد شده و شخصیتش خدشه دار مىباشد. روایت کرد ما را محمد بن الحسن بن احمد بن الولید که خدا از او راضى باشد، گفت: شنیدم از سعد فرزند عبدالله که مىگفت: ما ندیدیم و نشنیدیم شیعهاى را که از مذهبش برگردد و ناصبى شود مگر احمد فرزند هلال. و بودند که مىگفتند: همانا آنچه را که احمد بن هلال به تنهایى روایت کرده، ذکر آن روایت و استفاده ازآن جایز نمىباشد.
پاسخ:
در رابطه با روایت فرستادن زراره پسرش را در امر ابى الحسن(علیه السلام)، هیچ وجهى براى انکار جناب صدوق (رحمت خدا بر او باد) وجود ندارد. که به خاطر احمد ابن هلال بگویداین روایت ضعیف السند است. بعد از آنکه تعدد روایات را که خالى از نام احمد ابن هلال بود را بیان کردیم. واینکه درمیان روایات،روایاتی هم وجود دارد که از لحاظ دلالت هم ضعیف نیستند.ولذا صحیح همان چیزى است که به آن در سخن خود در کتاب اکمال اشاره کرده - که بحثش مىآید - ؛ همانا فرستادن عبید را براى اینکه خبر به دست بیاورد امرى است که انکارناپذیر است و نصوص و روایات هم به آن دلالت دارند همانطور که مقدارى از آنها آورده شد.
حقیقت امر یادآورى آنچه را که از روایات استفاده مىشودرا اقتضا مىکند و آنها امورى است از قبیل:
اول:
اینکه زراره بعد از وفات امام صادق علیه السلام مىزیسته تا اینکه در امر امامت اختلاف ایجاد شد و این امرى است که کلیه احادیث مربوطه و آنچه که در باب برادرى زراره و غیر آن ذکر شد، اتفاق دارند.
دوم:
امر امامت ابى الحسن(علیه السلام )براى بیشتر مردم، در دورانى که زراره وفات کرد روشن نگشت و پرده از واقعیت کنار نرفت؛ این همان چیزى است که اکثر روایات آن اقتضا مىکند.
سوم:
زراره امامت ابى الحسن(علیه السلام) را انکار نکرد و معتقد به امامت افطح هم نشد و کسى هم این ادعا را به او نسبت نداد که این هم مقتضای تأمل، در بیشتر روایات است.
چهارم:
اینکه زراره فوت نمود در حالى که امام زمانش را نشناخته و به مرگ جاهلیت فوت کرده باشد. بر این مطلب چند اشکال وجود دارد.
یکی روایاتى است که بر فضیلت زراره دلالت مىکند. و اینکه او از یاران امام باقر و صادق (علیهما السلام) بود و او از کسانى بود که امام صادق(علیه السلام) او را دوست مىداشت و از او راضى بود و به او ترحم و مهربانى داشت چه در زندگانى او، چه در فوت او. مانند آنچه که گذشت در صفحه ۳۸ و ۵۳ و ۵۵.
آیا صحیح است امام کسى را دوست داشته باشد و او امامت فرزندش،یعنى حضرت کاظم(علیه السلام) را انکار کرده باشد؟ و اینکه برای چنین فردى دعا و طلب رحمت کند؟
وجه دیگر اینکه روایاتى که دلالت مىکنند بر اینکه زراره اهل بهشت است. که در ص ۴۶ گذشت.
و دیگر احادیثى که دلالت مىکنند بر فضیلت او که همانا ایشان از ستارگان شیعه هستند چه مرده و چه زنده که در ص ۴۶ بیان شد.
و دیگر احادیثى که در مدح او از ابى الحسن اول و از امام رضا(علیهما السلام) آمده است. که در ص ۵۷ ذکر کرده ایم. و از آنهاست احادیثى است که در وجه فرستادن فرزندش بیانش گذشت، و اینکه او از کسانى است که به سوى خدا مهاجرت کرده است .
پنجم:
با اندکى تأمل و تعمّق در این مطلب پى به آن خواهیم برد که زراره در امامت آل نبى (علیهم السلام )حتى امام منتظر(أرواحنا له الفداء)، شک و تردید به خود راه نداده است. از آنجا که زراره در امامت، غیبت و انتظار امر این امام همام، روایاتى را نقل کرده و از امام (علیه السلام) از مسؤلیتش در درک ایام غیبت، سؤالاتى را مطرح نموده است، که در اصول کافى ج ۱، ص ۳۳۷ حدیث ۵ و ص ۳۴۲ حدیث ۲۹، ذکر شده است.
همانطور که ایشان در اینکه امام ازاهلبیت (علیهم السلام) هر عصرى،کسی است که خداوند متعال اورادر کتابش معرفی کرده است و پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) در بیانات خود روشن نموده است و امیر المؤمنین(علیه السلام) و ائمه اطهار(علیهم السلام )بدان تصریح کردند شک و تردید ننموده است. و همچنین در اینکه چه کسى براى امامت و هدایت از جانب خدا اهلیت دارد تردیدى به خود راه نداده، که همان معصومِ مطهری است که بافضیلتتر از غیر خودش مىباشد.
زیرا در این مطلب به آیات قرآن استناد کرده که از آن دسته از آیات،آیه «لاینال عهدى الظالمین» است.[۳۳۴] پس افطح شایسته بر امامت نمىباشد.
و همچنین در اینکه امام کاظم(علیه السلام) امام زمانش هست مردد نبوده؛ زیرا او جامع شرایط امامت و بافضیلتترین فرزند امام صادق (علیه السلام) و اعلم فرزندانش بود. همانطور که بررسى و تأمل در احوال زراره و جایگاهش در نزد دو امام بزرگوار (علیهماالسلام)این را اقتضا مىکند؛ زیرا زراره مطیع و محرم اسرار آنها بوده و کمال و فضلش را بر دیگر اصحاب جویا شدیم؛ همچنین نسبت به کسى که به مراتب پایینتر از اوست - مانند فضیل شریک زراره در روایت - که روایت مىکند از طاهر که گفت: امام صادق (علیه السلام) عبدالله را ملامت و موعظه مىکرد و معاقبهاش مىنمود و مىفرمود: چه چیز مانع تو شده براى اینکه مانند برادرت نباشى؟ به خدا قسم من نور را در صورتش مىبینم؛ پس عبدالله گفت: به خاطر چه؟ آیا پدر و مادرمان یکى نیست؟ پس امام به او فرمود: همانا برادرت از من و از جان من است و تو فرزند من هستى.و کلینى در اصول کافى ج ۱ ص ۳۱۰، این را به روایت صحیحى از فضیل، روایت کرده است.
شواهد معرفت زراره به امامت امام کاظم(علیه السلام) بسیار است که ذکر آنها به درازا مىکشد.
صدوق نیز در اکمال ص ۷۳ آن را آورده که در رد مجادله زیدیه بواسطه مذهب خودشان، براى اثبات شک مردم و تردید آنها در امامت ابى الحسن (علیه السلام)، بعد از وفات پدرش مىباشد؛ به اینکه اگر دلائل امامت ابى الحسن(علیه السلام) روشن بود هر آینه افرادى مثل زراره سرگردان نمىشدند.
پس به آنها مىگوییم که این گفتار سراسر گمراهی وزیاده گویی است. ما ادعا نمىکنیم اینکه همه شیعه در آن عصر، ائمه دوازدهگانه(علیهم السلام) را به اسم مىشناختند و همانا مىگوییم اینکه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) خبر داده بود به اینکه امامان بعدش دوازده نفرند که جانشینان او هستند؛ علماى شیعه این حدیث را با ذکر نام آنها روایت کردند. البته منکراین مطلب نیستیم که ممکن است، این حدیث را یک نفر یا دو نفر یا بیشتر نشنیده باشند.
اما زراره فرزند اعین، از دنیا رفت قبل از اینکه از طرف پسرش حقیقت به او برسد و نص بر امامت امام کاظم(علیه السلام)را نشنید تا یقین پیدا کند و معذور باشد؛ پس قرآن را بر سینهاش قرار داد و گفت: خدایا من ایمان دارم به کسى که امامتش در قرآن ثابت شد.
و آیا فقیه دانشمند متدیّن، هنگام اختلاف بر سر امامت کارى غیر از کار زراره، انجام مى دهد ؟ وهمچنین گفته شده زراره امر امامت امام کاظم(علیه السلام) را مىدانسته و فرزندش عبید را براى شناسایی اینکه موسى بن جعفر (علیهما السلام) کیست فرستاد؛ واینکه بپرسد آیا براى اوجایزاست ظاهر کردن آنچه را که از امامت مىدانسته یا در کتمان امامت تقیه کند ؟ که این دومى نزدیکتر بر شأن زراره و نسبت به معرفتش، شایستهتر است.
ابراهیم بن محمد الهمدانى رضى اللّه عنه؛ گفت: به امام رضا (علیه السلام) گفتم: مرا از زراره مطلع کن، آیا به پدرتان علیه السلام معرفت داشت؟ امام فرمود: آرى؛ به ایشان گفتم: پس براى چه فرزندش عبید را براى جویا شدن از امامت بعد از