“
مولفان دیگر، به محوریت رشد خود و رشد وجدان در رشد اخلاقی اعتقاد دارند (مثلا : هایند ،۲۰۰۲). بسیاری از افرادی که به رشد وجدان پرداختهاند، بر شیوه های انضباطی خانواده و واکنش کودکان به تعارض والد – کودک، به عنوان جنبههای مرتبط تجارب خانوادگی، متمرکز شده اند . در نقطه مقابل تأکید بر رویه های انضباطی والدین، برخی بر اهمیت روابط والد- کودک (به جای نوع تربیت) تأکید کردهاند (مثلا :دان ، هایند، کوچانسکا ). در چارچوپ این روابط، به اهمیت متقابل تأکید شده و همچنین برای رشد ادراک اجتماعی وسیع تر قدرت انگیزشی روابط مد نظر قرار گرفته است (مثلا :آیسنبرگ وفابس ،۱۹۹۸). تجارب خانوادگی مرتبط با مهرورزی، رویه های تربیتی ، کیفیت روابط و تاثیرات خانواده بر درک احساسات، از جمله مسائل مورد تأکید است.
موضوع نحوه تاثیرگذاری عواطف و شناخت ها در رشد اخلاقی، امری کلیدی در توصیفات نظری مختلف بوده است. اگرچه بسیاری از نوشته های کلاسیک درباره رشد اخلاقی (به خصوص استدلال اخلاقی) بر فرایند های شناختی تأکید کردهاند (به تبعیت از کلبرگ ،۱۹۸۴)، اکنون بسیاری از متخصصان اذعان دارند که روابط عاطفی با اعضای خانواده در رشد رفتارها و ادراکات اخلاقی ، امری محوری است (مثلا :هایند ، ۲۰۰۲ ؛هافمن ،۲۰۰۰کیگان ،،۱۹۸۴). نظریه پردازان در میزان تأکید بر عواطف و نقش عواطف خاص، اختلاف نظر دارند. افرادی که رشد رفتارهای جامعه پذیر را بررسی میکنند، بر همدلی تأکید کردهاند، درحالی که کیگان و هافمن بر نقش اضطراب در برابر عدم تأیید یا تنبیه و احساس شرم ازگناه صحه گذاشته اند. کیگان همچنین به خود رضایتمندی[۱۰۳]۱ ناشی از انجام دادن درست کارها نیز اشاره میکند. در میان رویکردهای نظری مختلف به رشد اخلاقی، اکنون تأکید براهمیت نقش فرآیندهای عاطفی و شناختی به صورت توامان ، رواج یافته است.
پژوهش ها ، نقش فرایندها ی خانوادگی و اجتماعی شدن اخلاقی[۱۰۴]۲ را بررسی کردهاند. تایلر(۱۹۹۱) والکر(۱۹۸۸) اهمیت بافت های خانوادگی و والدین را در تحریک مرحله قضاوت اخلاقی، برجسته کردهاند، که از طریق فرایندهایی همچون گرمی و عاطفه والدینی، نگرش ها، تعاملات، انضباط و سبک های گفتگو توسعه مییابد. فرایندهای خانوادگی، همچون سازگاری خانوادگی ، پیوستگی و ارتباط، در پیشبینی تفاوت های محتوای تفکر اخلاقی نوجوانان تاثیرگذار هستند(وایت ۲۰۰۲). این فرایندها در مطالعات بارن و السون(۱۹۹۲) هم دیده شده است . السون و همکاران، پیوستگی خانوادگی را در قالب تعهد عاطفی[۱۰۵]۱ در بین اعضای خانواده تعریف کردهاند. فرایندهای ویژه ای که با پیوستگی در ارتباط هستند، عبارتند از : گرمی ، قید و بندهای خانوادگی، ائتلاف ، زمان ، فضای خانه ، دوستان ، تصمیم گیری ، علایق و تفریح و سرگرمی . السون و همکاران (۱۹۹۲) سازگاری خانواده را درچارچوب توانایی سیستم خانواده در تغییر ساختار قدرت خود (جرات ورزی، کنترل و انضباط)، سبک مذاکره ، روابط نقشی و قوانین نقشی در پاسخ به استرس رشدی و موقعیتی، تعریف کردهاند . سرانجام ، السون (۱۹۹۲) ارتباط مثبت را بر حسب همدلی ، گوش کردن فعال (انعکاسی) و تفسیرهای حمایتی معنا نموده اند ،که خانواده را قادر میکند تا از نیازها و ترجیحات همدیگر آگاه باشند. السون و همکاران (۱۹۹۲) در آخر، به این نتیجه رسیده اند که سطوح بالایی پیوستگی ، سازگاری و ارتباط مثبت، با کارکرد بهتر خانواده در ارتباط است (وایت، ۲۰۰۴).
وایت(۲۰۰۰) مدل السون در درباره اجتماعی شدن ارزش ها را گسترش داد و به این نتیجه رسید که آن دسته نوجوانانی که خانواده های خود را از نظر پیوستگی یا روابط عاطفی در سطح بالا ارزیابی میکردند-در مقایسه با نوجوانان دارای خانواده سطوح پایین در روابط عاطفی -در انتخاب منابع اقتدار اخلاقی ، خانواده را به عنوان منبع تاثیرگذار انتخاب میکردند. همچنین ، نوجوانانی که سیستم خانوادگی خود را از نظر سازگاری در سطح بالا ادراک کردهاند، در مقایسه با نوجوانان دارای سطح سازگاری پایین، در ارتباط با تغییر ساختار قدرت، سبک گفتگو، روابط نقشی و نقش های خانوادگی، بسیار انعطاف پذیر هستند و گزارش کردهاند که در تصمیم گیری ها از منابع اقتدار اخلاقی مختلف تاثیر میپذیرند . سرانجام، وایت دریافته است نوجوانانی که روابط بسیار مثبتی با والدین خود دارند- در مقایسه با نوجوانان دارای روابط ضعیف- در ارتباط با موضوعات اخلاقی سطوح بسیار معنی داری از اجماع (توافق) با والدین را به نمایش میگذارند. این یافته ها در مطالعات دیگر هم تکرار شده است (وایت ، هووی ، پیرز، ۲۰۰۰).
بندورا (۱۹۹۱) مطرح کردهاست که والدین، برای هدایت کودکان استانداردهای اخلاقی تدارک می بینند و در تلاش هستند آن ها را به فرزندان خود آموزش دهند. پژوهش های اخیر، اهمیت پژوهش در زمینه دیدگاه های خانوادگی چندگانه را برای چگونه فهمیدن و ایجاد تفکر اخلاقی مناسب تأیید کردهاند. روابط مثبت بین والدین و تفکر اخلاقی کودکان، این فرض را پیش می کشد که والدین، منابع شناختی نوجوانان را از طریق مشارکت دادن آن ها در تصمیم گیری و اختصاص وقت بیشتر به تشریح مسائل اخلاقی، برمی انگیزند. برای مثال، پاور (۱۹۸۹) دریافت که والدین دارای سطوح پیشرفته قضاوت اخلاقی، به شکل بهتری قادرند تضادها و ابهامات در استدلال اخلاقی را برای فرزندانشان مشخص کنند، زیرا آن ها بسیاری از جنبههای اخلاقی یک موقعیت اخلاقی را برای فرزندان خود مشخص میکنند و بسیاری از جنبههای اخلاقی یک موقعیت اخلاقی را می فهمند . قدرت رابطه ی تفکر اخلاقی نوجوان – والدین در تحقیقات قبلی، مطابق با سن کودک متغیر بوده است . برای مثال، هان، لانگر و کلبرگ (۱۹۷۶) دریافتند که رابطه معناداری بین سطوح رشد اخلاقی دختران و والدین آن ها وجود ندارد و فقط یک همبستگی متوسط بین پسرها و والدین آن ها مشاهده شد. والکر و تایلر (۱۹۹۰) شصت وسه خانواده دارای فرزندان کلاس های پایه اول ، چهارم و دهم را بررسی کردند. یافته های آن ها نسبتاً مثبت بود، امّا رابطه معناداری بین والدین و سطوح استدلال اخلاقی فرزندان آن ها بر اساس مقیاس مصاحبه قضاوت اخلاقی به دست نیامد. با وجود این اسپیچر(۱۹۹۴) دریافت که همبستگی های قضاوت اخلاقی کودک- والدین در اواخر نوجوانی و بزرگسالی افزایش پیدا کردهاست؛ بنابرین ، از ادبیات پژوهش آشکار است که الگوهای درون خانوادگی، در استدلال اخلاقی هماهنگی بیشتری با افزایش سن دارد.
“