نظریه ها با اعطای مشروعیت به قدرت و حاکمیت، زور و اجبار نهفته در دولت را انسانی و تلطیف میکنند.نظریه ها در صدد توصیف و دسته بندی نظام های سیاسی هستند که مردم از طریق آن ها هدف های خویش را دنبال میکنند و توضیح میدهند که ساختار و کارکرد دولت ها ازیک طرف و رفتار افراد و گروه ها از سوی دیگر، چگونه در نظام های گوناگون متفاوت است.به طور خلاصه، «هر یک از نظریه های دولت ، مجموعه منظمی از مفاهیم مرتبط با یکدیگر هستند که هدف آن ها تعریف، توصیف و توضیح واقعیت دولت است. هر یک از آن ها، طراحی فکری هستند که جان دولت را معنا میکنند و احتمالا نیز طریقی برای عمل، تجویز میکنند. هر چند همه این نظریه ها، از دیدگاه رقیبان و مخالفان قابل انتقادند،این نظریه ها جزئی از خود آگاهی ما و عقلانیت سیاسی ما هستند که همواره با آن ها زندگی میکنیم و بدان وسیله رفتارها و نهادهای سیاسی خود را میسازیم یا دگرگون میکنیم. می توان گفت که ماهیت و ساختار دولت در هر جامعه ای تا حد بسیاری، مساوی با نظریه های دولت در آن جامعه است.[۹۸]»
نظریه دولت اخلاقی
به رغم تلاش هایی که برای دست یابی به یک نظریه ی عمومی از مفهوم دولت اخلاقی، به انجام رسیده است،به دلیل مناقشه آمیز بودن این مفهوم و اختلافات فزاینده ای که در معنا و کاربرد آن وجود دارد، این امر چندان آسان نیست.« مفهوم دولت اخلاقی،بیش از همه در ادبیات سیاسی هگل به کار رفته است.دولت کامل در اندیشه سیاسی وی،آشکارا به مفهوم اخلاقی دولت اشاره دارد.برخی از شارحین آثار وی،معتقدند که اندیشه زندگی اخلاقی هگل چیزی جز همان اندیشه خیر که مبنای نظریه افلاطون درباره اجتماع سیاسی را تشکیل میدهد،نیست. از نظر وی دولت نه صرفا مجموعه ای از قوانین مستقل و مجزا از علایق عملی شهروندان و نه ساختار سیاسی مبین ونماینده مجموعه منافع و علایق موجود است، بلکه از لحاظ صوری ،نهادی اخلاقی است که در قالب قوانین و ساختارهای سیاسی خود، متضمن علایق اخلاقی افراد است. هگل در طرح الگوی خانواده ابتدایی که متضمن ارزش ها و هنجارهای خاصی است، معتقد است که خانواده برخلاف جامعه مدنی پدیده ای قراردادی نیست و انسجام آن مبتنی بر عشق ،اعتماد،تعاون و علاقه کل است. بنابرین دولت وقتی اخلاقی است که از چنین الگویی متعابعت کند.
دولت اخلاقی، خلاصه فرآیندی اجتماعی است که در آن جوهر آگاهی و اراده فردی در نهادها عینیت مییابد. هگل دولت را در این مرحله «فعلیت اندیشه اخلاقی» میخواند. در این مرحله است که آزادی واقعی به دست میآید و موضوعات اراده فردی با موضوعات عقل منطبق می شود. بدین معنا سنّت ها و قواعد نه تنها در درون ساختارهای نهادی وجود دارند؛ بلکه همچنین به وسیله شهروندان، خود آگاهانه اراده میشوند. زندگی اخلاقی وجه عملی رفتار انسان است و در آن قواعد اجتماعی در فرد درونی میشوند. نهادهای دولت اخلاقی متضمن غایتی اجتماعی هستند که جوهر اراده شهروندان را تشکیل میدهد. معیار ارزیابی نهادها نیز وجود یا فقدان همین غایت اجتماعی یا عنصر تشکیل دهنده اراده آدمی در آن ها است. چهارچوب منضبط این نهادها مبتنی بر آرمان آزادی و خودسازی است. [۹۹]»
«مراد از دولت اخلاقی، دولتی است که قوانین و مقرراتی وضع نماید تا بتواند با هدف وصول انسان به سعادت، پیوند عمیقی میان فعل سیاسی و فعل اخلاقی خود برقرار سازد. در این معنا،اخلاقی بودن، وصف شخصیت حقوقی دولت است نه کارگزاران و دولتمردان آن، اگرچه آنان نیز، موظفند از نظر شخصی، دارای صفات کمال اخلاقی باشند[۱۰۰].»
«سیاست مدن و علم مدنی ، پیوند سیاست و اخلاق را تجویز می کند. بدین ترتیب کسانی که از رابطه اخلاق و سیاست سخن میگویند، در پی بنیان نهادن نظم سیاسی هستند که فعل سیاسی در آن ، با تکیه بر ارزش ها و فضیلت های اخلاقی، محیط اجتماع را برای رسیدن انسان به سعادت، آماده میسازد.اجتماعی که درآن عدالت،آزادی،اجتناب از ظلم و فساد،معنا دادن به حیات انسانها و رعایت حقوق مردم، از امور مطلوب و خیر در سیاست به شمار میآیند.در کتاب اخلاق و سیاست در تعریف فعل سیاسی آمده است: فعل سیاسی عبارت است از هر نوع عملی که به نحوی با مقولاتی مانند کاربرد قدرت، نفوذ، اقتدار، در جهت تغییر رفتار و یا تاثیرگذاری بر کنش افراد،تأسیسات و اجتماعات در جامعه سر و کار دارد.[۱۰۱]»
بدین ترتیب،ایجاد نظم سیاسی مطلوب، برقراری روابط عادلانه و امکان سعادت و بهروزی انسان در حیات اجتماعی، مستلزم وجود نهاد دولت بر مبنای ارزش های اخلاقی است و بر این اساس نظریه ی دولت اخلاقی مطرح می شود که مراد از دولت اخلاقی،حکومتی است که با هدف وصول انسان به سعادت،پیوند عمیقی میان فعل سیاسی و فعل اخلاقی خود برقرار سازد .
بند دوم: نظریه دولت اخلاقی امام خمینی
درباره مناسبات دین و اخلاق و انگاره هایی که در این باره وجود دارد،نظریات گوناگونی ارائه شده است که به رغم تفاوت هایی که میان آن ها وجود دارد،اما همگی از بن مایه های مشترکی برخوردارند..با مراجعه به آثار و نوشته های متفکران اسلامی، به خوبی برمی آید که معیار فضیلت اخلاقی و غایت کنش های اخلاقی نزد آنان، فلاح و رستگاری و وصول به مقام قرب الهی و خلیفه الهی است، که حیات معنوی انسان را دربر میگیرد و از جنس ایمان است.
«با تکیه بر همین بنیاد معرفتی است که پیوند اخلاق با سیاست نیز قابل درک می شود. چرا که این پیوند برای ایجاد نظمی است که فراهم کننده اجتماع فاضله است. همان گونه که غزالی، سیاست را وسیله تربیت و هدایت مردم و رستگار کردن آنان میداند. قطب الدین شیرازی نیز پس از آنکه به دو جهت الهی و شیطانی در انسان اشاره میکند، میگوید که جهت شیطانی،پست و مادی در اختلاط و مجاورت با محیط ناسالم، افراد پست وسیاست های گمراه کننده و شیطانی حاصل می شود و بر جهات الهی که در فطرت انسانی است ، غلبه مییابد. بنابرین برای تقویت جهت الهی و رسیدن به فضیلت ها و ارزش های انسانی و اخلاقی، تأسيس دولتی با سیاست حکیمانه و فاضله ضروری است. [۱۰۲]»در مجموع سامان سیاست نزد اندیشمندان مسلمان را باید در دل اهداف اخلاقی جستجو کرد وخود به تنهایی هدف نمی باشد.بنابرین چنانچه در زیست سیاسی، رویکردهای ناسعادتمند مشاهده شود، چنین زیستی ، دچار بی سامانی گردیده است.
“